شوهرم، عاشق مرد دیـــگری نیـز شده است!

شوهرم، عاشق مرد دیـــگری نیـز شده است

سنگ صبور عزیز
از نعمات خداوند، عجیب ترین شوهر دنیا نصیب من شده است، شوهری که طی 7 سال زندگی مشترک، کامل ترین همسر و دلسوزترین پدر بوده است، در عین حال، امروز فاش شده که او دچار انحرافات جنسی است و در خفا با یک مرد نیز – بقول خودش– ازدواج کرده است



هفت سال پیش، من با عشق پرشوری با مارتیک ازدواج کردم. آنروزها در میان راه بودیم، هردو به اتفاق یکی دوتا از اعضای خانواده در اطریش به سر می بردیم و هر دو، در انتظار جواب قبول پناهندگی آمریکا بودیم و در این رفت و آمدها، به هم دل بستیم و یک روز در کلیسای کوچک محله خودمان، پیمان عشق ابدی خود را محکم نمودیم و بعدا ً با اطلاع خانواده، طی مراسمی به همه چیز، رنگ رسمی تری دادیم.
من، زودتر از مارتیک به آمریکا آمدم و با وجودیکه بیشترین دوستان و آشنایان در لوس آنجلس بودند، مارتیک اصرار داشت ما به شمال کالیفرنیا برویم، می گفت لوس آنجلس شهر درهم و برهمی است و زندگی درآن بسیار دشوار است. علیرغم میل پدر و مادر و بستگانم، به سانفرانسیسکو رفتم و مارتیک نیز بالاخره از راه رسید. هردو بلافاصله بعد از گذراندن دوره هایی، مشغول به کار شدیم و مارتیک به دلیل آشنایی با کامپیوتر و تخصص دیرینه در این رشته، دو شغل پردرآمد گرفت و با هم قرار گذاشتیم بعد از خرید یک خانه خوب و یک پس انداز مناسب، کارمان را کمتر کرده و به استراحت و زندگی خوشی، بپردازیم.
در این فاصله، من صاحب یک دختر خوشگل و ناز شدم، دختری که مانند یک غنچه گل بود، همه دوستش داشتند و دارند، بطوریکه پدر و مادر و بستگانم، تنها برای دیدن او، سفرهای طولانی را تحمل می کنند و گاه با اصرار، او را دو سه روزی، با خود می برند.
عشق مارتیک به من هرگز کم نشده، هر شب که به خانه می آید، یک شاخه گل سرخ در دستش می باشد و زیباترین جملات عاشقانه را هم نثارم می کند، تا اینکه قرار شد، برای یک هفته به لوس آنجلس برویم. مارتیک، تا آخرین لحظات موافق بود، ولی نمی دانم چه شد که گفت: هلنا جان، تو برو، من بعدا ً میایم. من اعتراض کردم که بدون تو، این سفر هیچ حسنی ندارد و من بدون تو، اصلا ً میلی به رفتن در این سفر ندارم. بحث ما بالا گرفت و من برای نخستین بار، بحالت قهر، دخترم را برداشته و به لوس آنجلس رفتم.
شب وقتی دور هم جمع شدیم و من ماجرا را برای والدینم تعریف کردم، همه بر سرم ریختند که چرا با چنین مرد ایده آل و کاملی این چنین کردی؟ چرا دل او را شکستی؟ چرا به حالت قهر، او را گذاشته و آمدی؟ این سرزنش های همه، مرا بخود آورد و فریاد زدم بس است، من الان سرزده برمی گردم و ضمن عذرخواهی با مارتیک همراه می شوم.
همه هورا کشیدند و از این کار من، بسیار خرسند شدند و من شبانه، به سانفرانسیسکو برگشتم، وقتی به خانه رسیدم، هیچکس نبود و تلفن مارتیک نیز خاموش بود. تا صبح به هر طریقی بود سر کردم، وقتی به طبقه بالا رفتم انسرینگ تلفن منزل روشن بود، با فشار دکمه به پیغام ها گوش دادم، آخرین پیغام بد جوری تکانم داد!
مردی که، صدایش بسیار ظریف و زنانه هم بود، به انگلیسی خطاب به مارتیک به شکل کاملا ًسرّی گفته بود، که اگر مرا تنها بگذاری و بروی من می میرم، من، بعد از سالها تو را یافته ام، تو بهترین همدم، عشق ، امید، تکیه گاه و همسر منی، بعد، با حالتی بغض آلود خواسته بود که به دیدارش برود و در ضمن، اضافه کرده بود، که من به همسر و دخترت حسودی می کنم، ولی چون می دانم تو آنها را دوست نداری، دم نمی زنم. من به هفته ای سه شب رضایت می دهم، که در کنارم باشی، من دوری و فراغ هایت را به جان می خرم، ولی اگر به سفر بروی، من می میرم، خواهش می کنم نرو!
وقتی پیغام تمام شد، من بر جایم میخکوب شده بودم، خدایا، باورم نمی شد، مارتیک من، همسر مهربان و پدر دلسوز با مردی دیگر رابطه دارد؟ آن هم در حد عاشقی و همسر بودن؟ همانجا روی مبل افتادم و ساعتها گریستم، با خود جنگیدم که چه کنم؟ بلافاصله به لوس آنجلس برگردم و موضوع را برای خانواده ام بازگو کنم، یا همینجا بمانم تا مارتیک بیاید و با او موضوع را در میان بگذارم؟ در همین افکار بودم که مارتیک از راه رسید، خود را در اطاق کناری پنهان کردم، او فهمید من در خانه هستم، ابتدا انسرینگ را پاک کرد و بعد به سراغ من آمد، مرا در آغوش کشید و گفت: در حال آمدن به لوس آنجلس بودم، دلم خیلی برایتان تنگ شده بود.
دیگر طاقت نیاوردم و با گریه همه ماجرا را برایش گفتم، ابتدا سکوت کرد و سپس آبی به سروصورت خود زد. سعی می کرد خونسرد باشد، ولی من دست بردار نبودم، گریه و فریادم به آسمان بود، مرا به گوشه اطاق برد و خودش روبروی من، روی زمین نشست، چهره اش کاملا ً درهم و غمگین بود، در حالیکه دستهایم را محکم گرفته بود، اعتراف کرد که عاشق من است، دیوانه وار دخترمان را دوست دارد، ولی در پس این زندگی، زندگی دیگری نیز دارد. اقرار نمود، که مرد دیگری را دوست دارد و چون یک زوج، با یکدیگر زندگی می کنند. شبهایی که تا دیروقت به اصطلاح کار می کرده، دراصل نزد آن مرد بوده است و بعد از توضیح کلی، گفت که این حالت و این نوع زندگی را، از نوجوانی داشته است و از من خواست که او را با همین وضع بپذیرم، دوستش داشته باشم و اجازه دهم او همچنان عاشق من و دخترم باشد، پدری خوب و دلسوز و شوهری عاشق باقی بماند.
مارتیک حرف می زد و من اشک می ریختم، احساس نمودم تمام آرزوهایم برباد رفته است. باید یک زن در موقعیت من قرار بگیرد تا بفهمد من آن لحظه چه احساسی داشتم، من هنوز مارتیک را دوست داشتم، ولی قبول او، با مردی که زیر یک سقف، ساعتها به سر بَرَد، به دو نفر عشق بورزد، سنگین بود، قابل پذیرش نبود. من میخواهم مارتیک تصمیم بگیرد و یک زندگی را انتخاب کند ولی درهیچ شرایطی این دوگانگی را
نمی پذیرم براستی نمی دانم چه کنم؟
هلنا- سانفرانسیسکو


دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به هلنا از سانفرانسیسکو پاسخ میدهد
زندگی عاشقانه شما با مارتیک در هفت سال پیش آغاز شد و شما پس از چندین سال فهمیده اید که مارتیک دل در گروی مردی دارد که ادعا می کند سالها با او این رابطه پنهان را ادامه داده است. در اینجا به چند موضوع می توان اشاره کرد. اول آنکه عدم حضورمارتیک سبب شد که شما بتوانید پیامی را که برای او گذاشته شده بود بشنوید؛ دراین پیام مردی شکوه می کرد که اگر مرا بگذاری و بروی من می میرم! باید دید که آیا مارتیک به چه دلیل خواسته است با مردی که پیمان بسته است قطع رابطه کند؟ دوم آنکه پیش ازازدواج رفتارمارتیک چه کمیت و کیفیت متفاوتی با امروز داشته است؟ سوم آنکه آنچه از مارتیک گفته اید او مردی ست که دارای حس دوگانه است یعنی هم با شما و هم با فردی از جنس مقابل می تواند به گونه ای رفتار کند که آب از آب تکان نخورد ولی مطلب چهارم این است که مارتیک این شریک مردانه را آنقدر قابل اطمینان نمی دانست که واقعیت داشتن زن و فرزند را از او پنهان کرده بود.
افرادی که دارای حس دوگانه هستند اغلب در یک دوره از زندگی از پنهانکاری خسته میشوند دلیلش آشکار است زیرا کمتر اتفاق می افتد که این دو گانگی درست بین دو موجود که دلخواه او هستند تقسیم شود. به همین دلیل یکی از دو فردی که هدف چنین رابطه هایی قرار می گیرند اگر شخص تکلیف خود را روشن نکند از رابطه خارج میشوند. دیده شده است مردانی پس از بیست و یا سی سال زندگی و داشتن فرزندان بالغ آشکارا خود را از رابطه پیشین جدا کرده و به همجنس مورد علاقه خود پیوسته اند.
بنظر می رسد که شما بهتر است با روانشناس دراین زمینه به گفت و گو بنشینید. اگر مارتیک شما را ترجیح بدهد باید توانایی جدایی از دیگری را داشته باشد و اگر شریک همجنس را هم چنان دوست دارد این شما هستید که باید تصمیم نهائی بگیرید.