مرتضی قمصری دوست نازنین ما، روزنامه نگار بدون ادعا، فریادرس فراموش شده ها بود
مرتضی از خبرنگاری درایران، با مدلینگ و فشن دیزاینری در لندن، تا انتشار نشریه، تا برنامه رادیو تلویزیونی
هميشه همان مرتضی قمصری ساده دل مهربان بود
یادی می کنم ازمرتضی قمصری، دوست وهمکار قدیمی و از دست رفته ام، که بدلیل نوع رفاقت اش، اخلاق ویژه اش، سادگی و بیریایی اش، سرکشی های کودکانه اش، فداکاریهای پایان ناپذیرش، همیشه یاد من وهمکاران و دوستانش مانده است.
مرتضی به هیچکس شباهت نداشت چون هوای بهاری، گاه آفتابی بود، گاه ابری، گاه مهربان و بخشنده بود و گاه ازدست آدمها خشمگین و درصدد انتقام، که خیلی زود هم آرام می شد، می بخشید و فراموش می کرد.
شاید خیلی ها ندانند که مرتضی از خبرنگاری در نشریات تهرانمصور، سپید و سیاه، فیلم وهنر و ستاره سینما شروع کرد؛ همان موقع هم کارهای عجیبی می کرد و یکبار بخاطر تولدش اعلامیه داد که نیاز به هدیه ندارد همه سعی کنند نقد بپردازند! و آخر شب هم مبالغ جمع شده را اعلام کرد یا یکبار که تقی مختار بعنوان سردبیر نشریه سینمایی، بمناسبت نوروز به همه همکاران متاهل و کم درآمد پاداش نقدی داده بود، به قمصری بدلیل پدر ثروتمند (حاجی آقا) و شرایط مالی خوب خودش، پاداش نمی دهد. مرتضی می پرسد چرا؟ تقی مختار توضیح میدهد که تو نیازی نداری، تو وضع مالی ات خوب و خانواده ثروتمندی هم داری.
مرتضی فردا ناگهان با یک لباس مندرس پاره پاره و کفش سوراخ شده و ظاهری درهم ریخته وارد دفتر مجله میشود و مختار می پرسد این چه وضعی است؟ می گوید من هم آدم فقیری هستم، من هم نیاز به پاداش دارم!
اینگونه شوخی های قمصری که با نوعی نمایش همراه بود، همیشه ادامه داشت تا مرتضی برای تحصیل به لندن رفت، ولی بجای تحصیل در رشته پزشکی و مهندسی، به سراغ مد رفت، بعنوان مدل با دیزاینرهای انگلیسی همکاری داشت، حتی همان سالها برای مجله جوانان از مدل ها و لباسهای تازه ،عکس و مطالبی می فرستاد که خود مدل شان بود.
مرتضی در ضمن با چهره های معروف آن زمان مصاحبه هایی انجام می داد، از جمله با خلیل عقاب که اتوبوس را با دستهای پرقدرت خود می کشید و یا اکروباتیست های اروپایی و ستارگان روز، مدل های معروف و همچنین گزارش در انتخاب ملکه زیبایی، که کلی سرو صدا بپا کرد.
مرتضی درلندن با یک خانم انگلیسی بنام هلن ازدواج کرد که زن بسیار مهربان و وفاداری بود و از او صاحب 4 فرزند شد. مرتضی بعدها به ایران آمد و همچنان به کار خبری و عکاسی ادامه داد، گاه برای مجله جوانان گزارش هایی تهیه می کرد. یادم هست روزی که من دوقلوهای بهم چسبیده را به آلمان می بردم، یک گروه 5 نفره با من همراه بودند، قمصری ترتیبی داده بود که دوستانش با دوربین و فلاش به فرودگاه آمده و از گروه چپ و راست عکس می گرفتند و فلاش ها زده می شد و فرودگاه را شلوغ کرده و همه توجهات را به سوی ما جلب کرده بود.
مرتضی چند ستاره روز آنروزها را بیشتر به مصاحبه می کشید، ستاره هایی چون وجستا، گلی زنگنه، شهین، سهیلا، ژاله سام؛ و مرتب اخبار مربوط به آنها را به مجلات می داد و بیشتر اوقات هم برایشان خبر جنجالی می ساخت.
هلن همسر مرتضی در ایران فرزندان خود را بزرگ می کرد و کم کم به زبان فارسی تسلط یافت و در تدارک شروع کاری بود، که انقلاب شد و مرتضی و همسر و بچه هایش دوباره به لندن بازگشتند.
مرتضی در لندن یک نشریه بنام آشنا بصورت هفتگی درسال 1980 براه انداخت، که مورد استقبال ایرانیان مقیم لندن قرار گرفت و در آنها آگهی هایی درباره اولین کاباره ایرانی بنام کلوب شهرزاد با خوانندگان معروفی چون هایده، عارف، زند وکیل افتتاح شده بود، یک رستوران بنام کوچینی و رستوران پارس، سفره خانه با آبگوشت و کباب و کله پاچه ، شرکت هوایی لندن، هتل مایلستون با مدیریت ایرانی و صباتور.
در همین نشریه مصاحبه هایی با هنرمندان مورد علاقه مردم چون الهه داشت که گفته بود دلم در وطن است، یک صفحه تازه ای را زیرنظر مرتضی، یک پاورقی، دو صفحه جوک، اخباری از سینما زیرنظر هلن همسر مرتضی، صفحه شعر و جدول. که تقریبا سرگرم کننده بود.
البته بعدها با شروع فعالیت کیهان لندن و نشریات مختلف دیگر، مرتضی، نشریه آشنا را تعطیل کرده و به آمریکا کوچ کرد بعد همسر و فرزندانش را به آمریکا آورد و در یک ایالت دیگر درخانه اسی برادرش زندگی می کردند تا مجله جوانان شروع به کار کرد و مرتضی بعنوان گرافیست مجله همکاری آغاز کرد و خبرهایی هم تهیه می کرد. بعد از مدتی همکاری با نشریه تماشا را شروع کرد و به تهیه برنامه تلویزیونی برای شبکه جام جم پرداخت که این دوره از پربارترین دوره های زندگی مرتضی در آمریکا بود، چون صدها مصاحبه با چهره های معروف، گزارشات گوناگون در جامعه ایرانی تهیه و پخش کرد.
مرتضی که آرام و قرار نداشت، با شروع فیس بوک و سوشیال میدیا، بیشتر در آن حیطه متمرکز شد ولی همکاریهایش با مجله جوانان با مسعود امینی در نشریه مردم و همچنین شب نامه های جالبی که تهیه و منتشر می کرد خلاصه شده بود. با اینکه دچار بیماری قند و ناراحتی شدید قلبی بود ولی دست نکشیده بود، همچنان فعال بود. نکته جالب در مورد قمصری این بود که او بعد از 35 سال زندگی و کار در آمریکا، تا پایان عمر، گرین کارت نداشت، سابقه کاری ثابت نداشت، سابقه مالیاتی نداشت، اینکه اسی برادرش براستی به او میرسید و حتی یکسالی او را در دفتر خود با حقوق خوبی بکار گرفت، ولی مرتضی دفتر اسی را پاتوق دوستان کرده بود و هرچه حقوق می گرفت بجز بخشی برای خانواده، بقیه را برای ناهار و شام و هدایای جشن تولد دوستان خرج می کرد بطوری که ناچار شد دست از کار بکشد و همچنان بطور آزاد فعالیت کند.
مرتضی از دوستان خود توقع خاص داشت، چون خودش همیشه یاور دوستان بود.
در مورد کنسرت ها، تئاترها، قمصری توقع بلیط ردیف اول را داشت وگرنه عصبانی می شد. شاید هم حق داشت بعد از 60 سال خبرنگاری، باید ردیف اول می نشست.
قبل از رفتن اش دو بار برای خود مجلس ختم اعلام کرد و بدلیل علاقه خاص به سعید صیام، در آن اعلامیه نوشته بود هزینه مراسم ختم را سعید صیام می پردازد و مهدی ذکایی هم همکاری می کند!
من می گفتم چرا چنین اعلامیه ای چاپ و منتشر می کنی؟ می گفت می خواهم دوستان را به چنین روزی عادت بدهم، ولی یادتان باشد، من باید درهمان بخش هنرمندان در “پیرز برادرز وست لیک“ جلو تر از ویگن و طوفان به خاک سپرده شوم و عجیب اینکه وقتی رفت، من با سعید صیام حرف زدم، او حاضر به پرداخت همه هزینه های قبر و کفن و دفن و مراسم شد، درحالیکه اسی قمصری هم به سهم خود از همه دوستان قمصری در یک رستوران شیک پذیرایی کرد و همه غذاهای دلخواه مرتضی را هم سفارش داد.
مرتضی یک انسان عجیب بود، اولا شماره تلفن همه هنرمندان داخل و خارج و حتی آدرس خانه هایشان را هم داشت وهرکدام از ما نیاز به شماره ای داشتیم به مرتضی زنگ می زدیم، آرشیو عکس و ویدیوهایش بی نظیر بود، از همه هنرمندان و چهره های معروف فیلم و عکس گرفته بود اصرار داشت زمان غذا خوردن از آنها تصویری بگیرد!
مرتضی عاشق بچه هایش بود، خوشبختانه بچه هایش در لندن هر کدام مصدر شغل مهمی هستند. یکبار هم از او خواستند به لندن برود و برایش امکانات رفاهی فراهم کرده، یک نشریه ماهانه هم منتشر کنند ولی مرتضی نپذیرفت و در نهایت فشار مالی، مغرور هم بود و گاه کیف و جیب اش را بدیگران می بخشید، من شاهد بودم از هرطریقی شده، برای یک همکار قدیمی بیمار درایران مبلغی تهیه کرد و فرستاد. خانه اش همیشه آشفته بود می گفت در بی نظمی ما نظمی است و در تنگدستی ما، ثروتی است بیکران.
یادش همیشه زنده است، در “پیرس برادرز وست لیک“ در صف اول آرمیده است، دوستان و همه کسانی که مرتضی به دادشان رسیده بود، مزارش را بدون گل نمی گذارند.
مرتضی جان بخواب که با شوخی هایت، با مزه گی هایت، دست و لبازی هایت، جوانمردی هایت، چشم پاکی هایت و طبع بلندت، همیشه در یاد ما می مانی.