حسام ابریشمی نیازی به تعریف ندارد، وقتی قلم موی نقاشی را روی بوم می کشد، وقتی درخلوت آتلیه خود، اثرجدیدی را خلق می کند، سالهاست می داند، که چشم ها را خیره می کند، ستایش ها را برمی انگیزد، جوایز بزرگ نقاشی را می رباید، تابلوهایش بردیوارموزه های بین المللی می نشیند، سمبل شهرها را با مجسمه های خود خلق می کند، با صدها شبکه رادیو تلویزیونی مصاحبه می کند. ورک شاپ هایش درایران، دراروپا، در دبی، درسراسرامریکا، همیشه پر از شاگردان مشتاق و عاشق نقاشی است و این بچه مهربان شیرازی حتی با همه این امتیازات و موفقیت های جهانی آنقدر خاکی است که باورت نمی شود این همان حسام نام آور درعرصه هنربین المللی است.
این باربجای مصاحبه با حسام، از قلم خودش، روزی که مسیر زندگیش تغییرکرد را می خوانیم چرا که تابلوهایش همه سخن می گویند، همه سئوالات و جواب ها را در لابلای رنگها و شخصیت های تابلوهایش مشاهده می کنید، حسام با تابلوهایش می خواند، می رقصد، ساز میزند و اشک شما را سرازیر می کند…. این بچه شیرازی چه کارها که نمی کند.
روزی که مسیرزندگیم تغییرکرد.
تا 14سالگی هیچوقت نقاشی نکرده بودم برای اولین بار مداد کنته و دفترچه طراحی و کتاب مدل معلمم آقای معزی را از لوازم والتحریرخیابان قاآنی خریده بودم با سرمای زمستان ازکوچه پس کوچه ها با بی خیالی کامل و بدون هیچ دغدغه و دلشوره به سوی کلاس در دبیرستان سلطانی می رفتم. من همیشه جزو بچه های شیطان کلاس بودم یا دعوا می کردم و یا بدلیلی از مدرسه اخراج بودم اما اون روز ظاهرا کسی دیگری بودم. ساکت و بی سروصدا پشت میز مدرسه درکلاس نقاشی نشسته بودم. شلوغی بچه ها و گرمای مطبوع بخاری نفتی کلاس و بخاری که روی شیشه های در و پنجره نقش بسته بود و روزی متفاوت را برایم رقم میزد.
آقای معزی وارد شد خوش تیپ و خوش پوش بود، چهل و دو سه سال بیشتر نداشت. نقاش ماهری بود و کتابی از آثارش را چاپ کرده بود. پس از سلام و خوش آمدگوئی گفت هرکسی طرحی یا نقاشی بکشد و بیاورد تا من نمره بدهم من که وسایل تازه خریده بودم شروع کردم به کپی کردن عکس پیرمردی که در کتاب بود راستش نمی دانم چه مدت طول کشید، ناگهان متوجه شدم آقای معزی می گوید کارهایتان را بیارید تا نمره بدهم. بعد از تعدادی از بچه ها که نمره گرفتند من هم کارم را که طراحی پیرمردی با سایه روشن و چروکهای بسیار بود نشان معلم دادم. پشت میزش نشسته بود از زیرعینکش نگاهی به طراحی من کرد. مدت نگاهش بطول انجامید سپس سراپای من را برانداز کرد و دوباره نگاهی به طراحی انداخت تقریبا دلهره من شروع شده بود پیش خود گفتم ای بابا یه نمره بدم برم 12 هم بدی خوبه چرا اینقدر معطل می کنه، چی شده. چندین دقیقه سکوت بین ما بود که نگاهش را به من انداخت و آروم گفت چه کسی اینو کشیده. دستپاچه شدم پیش خود گفتم یعنی چه بد کشیدم یا خوب شاید از روی کتابش کپی کردم ناراحت شده ؟؟؟؟ گفتم آقا خودم کشیدم همین حالا کشیدم از ؟؟؟؟؟ بپرسید. برای بار چهارم به طراحیم نگاه کرد و بعد از مکث طولانی گفت آفرین خیلی خوب کشیدی دراین سالها که معلم بودم به هیچکس 20 نداده ام برای اولین بار 20 میدهم و نمره را پای کاغذ گذاشت و دورش هم دایره ای با خودکار قرمز کشید و به من داد.
من خیس عرق شدم وصورتم سرخ و رنگ برنگ شد کاغذ طراحی را گرفتم و به سوی نیمکت راه افتادم نمی دانم در ذهنم چه مدت طول کشید تا سرجایم بنشینم هیجان توام با غرور تمام وجودم را پرکرده بود فکر می کردم نگاه تمام بچه ها به من است فکر می کردم روی ابرها راه می روم در آن لحظه می دانستم بخاطرنمره نبود شاید گفته معلم بود و شاید چیز دیگری اما آن لحظه بسیار متفاوت بود و نمی توانستم حالم را برای کسی بیان کنم.
ازآن روز دیگربچه ای شلوغ نبودم و آدم دیگری شده بودم و هر روز و هرشب وقت و بی وقت درهرجا نقاشی می کشیدم و تا اکنون و تا همیشه