1464-87

ساناز از نیویورک:

قصه خواهر بزرگ من در ایران، در نوع خود بی نظیر است. من توصیه نمی کنم همه خانم ها از آن تجربه بگیرند، ولی توصیه می کنم قصه این خانم ها را که در ایران مردسالار، راه های ضد حمله را در نهایت آرامش پیدا می کنند، برای دیگران هم تعریف کنند.

***

من 21 سال است که به امریکا آمده ام، در این مدت یکبار 16 سال پیش، بار دیگر یک ماه قبل به ایران سفر کردم. این بار، رویا خواهر غمگین و افسرده ام، سرحال و پرانرژی، بچه هایش را آماده سفر به امریکا برای ادامه تحصیل، زندگی اش را با شکوه و در نهایت رفاه دیدم.
رویا برایم گفت من همیشه همه وجودم در شوهرم سیروس و بچه هایم خلاصه شده بود. تا یکروز بطور اتفاقی دوستی را دیدم، که خبر از رابطه شوهرم با یک دختر جوان داد. من شدیدا عصبانی شدم، شب با سیروس جر و بحث تندی داشتم، او بکلی همه چیز را حاشا می کرد و می گفت شاید دختر یکی از دوستانم بوده، شاید یکی از کارمندان سابقم بوده، وگرنه من اهل خیانت نیستم.
من مرتب در این باره می شنیدم، سیروس هم حاشا می کرد، درحالیکه من هر روز بیشتر رنج می بردم، در برابر نگاه های ترحم آمیز دوستان و فامیل، سر به زیر می انداختم، دو سه بار تصمیم به طلاق گرفتم، ولی چون سیروس در مورد بچه ها، کمال محبت و دست و دلبازی را می کرد، هر آنچه آنها طلب می کردند آماده می ساخت، بچه ها هم به او عمیقا علاقمند بودند، مسلما جدایی ما ضربه ای بزرگ بر روان بچه ها بود. بخصوص که بیشتر جمعه ها فامیل ودوستان به پیک نیک می رفتیم و بعضی پدرها به راستی نمونه انسانهای عاشق خانواده بودند و سیروس هم سعی می کرد تا حدی شبیه به آنها باشد، گرچه من خوب می فهمیدم، او بازیگر خوبی است وحتی درمیان زنان جوان و دختران زیبای آشنا و فامیل هم، چشمان او بدنبال شان می دوید.
یکبار که من مچ او را با یک زن جوان در یک رستوران گرفتم، به سویش حمله بردم، ولی جالب اینکه اطرافیان، چه مرد و چه زن برسرم فریاد زدند: حالا مگر این آقا چه کرده؟ خانم اینقدر سخت نگیر، اگر خرج ات را میدهد، خدا را شکر کن و سیروس هم از موقعیت استفاده کرده و شعار می داد که این طفلک دختر، قبلا برای من کار میکرد و امروز آمده بود، برای عمل جراحی مادرش، از من کمک بگیرد و در همان لحظه به آن دختر گفت چک را نشان خانم ها و آقایان بده، دخترک که شاید 19 سال هم نداشت، چک را نشان داد و گفت سیروس خان همیشه به خانواده من کمک کرده است!
من شکست خورده و عصبانی به خانه آمدم، دختر بزرگم اصرار کرد ماجرا را برایش تعریف کنم و من علیرغم میل خودم، همه چیز را گفتم. دخترم با من اشک ریخت و گفت دست به دست هم میدهیم و قانونا به جایی میرسیم، گفتم دخترجان در این سرزمین مردسالار، صدای من و تو را هیچکس نمی شنود. در نهایت پدرت بهانه های قانونی و شرعی می آورد و ما را محکوم می کند.
دو سال تمام من در انزوا بودم، هیچ جا نمی رفتم، نمی خواستم با اطرافیان و فامیل روبرو شوم، چون نگاه هایشان مرا آزار میداد. تا بدنبال جراحی قلب پدرم و انتقال به خانه، بیشتر فامیل به عیادت او رفتیم که خانواده سیروس هم بودند. آن شب من ناگهان تصمیم گرفتم فریادم را به گوش همه برسانم. وقتی از آن رویدادها حرف زدم، برادر بزرگ سیروس که یکی از روزنامه نگاران با سابقه است به اتفاق همسرش که دکتر داروساز است، کاملا جا خوردند، حتی گفتند ما باورمان نمی شود، سیروس که الگوی بیشتر برادران و خواهران بوده، چنین منشی داشته باشد. من بلافاصله چند عکس به آنها نشان دادم، که دوستانم از سیروس و دخترها و زنها گرفته بودند. برادر بزرگ سیروس رو به پدرم کرد و گفت شما بزرگ ما هستید، بنظر شما چه باید بکنیم، که این معضل را حل کنیم؟
پدرم گفت نظر من طلاق است، چون دختر من سالهاست رنج می برد، من در طی 5 سال گذشته با چشم دیدم، که او به مرور شکسته و تکیده میشود، او بجرات نسبت به چند سال گذشته شاید 15 سال مسن تر شده است. این زندگی چه به درد می خورد؟ برادر سیروس گفت من پیشنهادی دارم، چون بهرحال برادرم این اتهامات را نمی پذیرد، از این ببعد، اگر کسی ثابت کرد که برادرم با دختر و زنی رابطه دارد یا حتی پای صیغه ای در میان است، برادرم با توجه به توان مالی خود، یکی از آپارتمان های خود را بلافاصله در حضور ما بنام رویا خانم بکند. پدرم گفت من قبول دارم به شرط اینکه همین امشب قراردادی میان ما نوشته و امضا شود و همه فامیل حاضر که 20 نفر میشدند، بعنوان شاهد زیرش را امضا کنند و در ضمن عکس و پیام تلفنی ضبط شده شاهد عاقل نیز میتواند بر این مسئله مهر تائید بزند.
من باورم نمی شد سیروس تن به چنین قراردادی بدهد، ولی با فشار برادر بزرگش، این قرارداد امضا شد، 16 شاهد هم بر آن مهر تائید زدند و درحالیکه نیمه شب خانه پدرم را ترک میکردیم، سیروس به من گفت خیالت راحت شد؟ مگر در خواب آپارتمانی بنام خودت ببینی، چون من اهل این رابطه ها نیستم.
از فردای آنروز نه تنها من و دو دختر. دو خواهر و یک برادرم، بلکه اقلا ده نفر از شاهدان آن نامه، دست به دست هم دادیم تا مچ سیروس را باز کنیم وکمتر از دو ماه با مدارک کافی به سراغ برادر بزرگش رفتیم و او سیروس را وادار کرد دو هفته بعد یک آپارتمان دو خوابه را در مجموعه بزرگ ساختمانی اش بنام من بکند!
درست یکسال بعد دومین مورد با تهیه عکس و مکالمه تلفنی ضبط شده، به برادرش ارائه شد، در جلسه ای در خانه پدرم، با وجود مقاومت سیروس، یک آپارتمان دیگر بنام من کرد و من با راهنمایی پدرم، هر دو را اجاره دادم و درآمدش را به حساب بچه هایم واریز کردم. من کم کم انرژی گرفتم، حالا من آرزو می کردم سیروس با دختر وزن دیگری رابطه برقرار کند، تا من آپارتمان دیگری را صاحب شوم، که در طی 14 سال به مرور من صاحب آپارتمان های دیگری شدم و یک شب سیروس اعتراف کرد، که به راستی نمی تواند دست از این هوسبازی ها بکشد و وقتی دخترم به او گفت این نوعی بیماری است، شما باید تحت درمان قرار بگیرید، خندید و گفت گناه من مرد بودن است. همین که مادرت مرا آزاد گذاشته، تا زندگی ایده ال خود را بکنم، خوشحال و شکرگزارم! و من زیر لب گفتم من شکرگزارم، که برادرت چنین راهی را پیش روی من گذاشت.
رویا گفت در این مدت، من بچه ها را به بهترین مدارس فرستادم، همه ساله آنها را به سفرهای مختلف در اروپا وخاوردور بردم، با فروش دو آپارتمان از 9 آپارتمان خود، در کانادا حساب بانکی برای بچه ها باز کردم، راه تحصیل در دانشگاه را برویشان هموار ساختم. در ایران هم هر آپارتمانی را بنام یکی از آنها کردم و درست 6 ماه پیش که به اتفاق بچه ها و پدر و برادرم برای شام به یک رستوران معروف رفته بودیم، سیروس با یک خانم جوان در گوشه ای نشسته بود شام می خورد، ابتدا خیلی جا خورد، ولی من بالای سرش رفتم، به آن خانم گفتم من همسر سیروس هستم، ولی کاری به تو ندارم، چون امثال تو سبب شدند من آینده خود و بچه هایم را بسازم. سیروس سرش را زیر انداخته بود، گفتم نترس، من دیگر آپارتمانی از تو نمی خواهم، فقط بدون قید و شرط مرا طلاق بده. سرپرستی و اختیار بچه ها را به من بسپار و برو بدنبال سرنوشت خودت.
سرش را بالا کرد و گفت حقیقت را بخواهی، پیروز این جنگ و جدل ها تو بودی، من دیگر نه تو را دارم، نه بچه هایم را.

1464-88