1429-39

1429-41

1429-43

شهرام بروخیم: چند ماه پیش که محمد خردادیان رقصنده معروف در برنامه رادیو جوانان برای اولین بار دریچه های زندگی خصوصی خود را بروی شنوندگان این رادیو باز کرد و با شهامت و بدون سانسور در رابطه با هم جنس گرایی خود و مسائل خصوصی خود برای شما شنوندگان عزیز سخن گفت که انعکاس و بازتاب آن فراوان بود. حالا در گفتگوی تازه از او می پرسیم برای خود  تو که اولین هنرمند هم جنس گرای شناخته شده در جامعه ایرانی هستی و بی پرده حرف میزنی چه برآوردی داشتی؟
محمد خردادیان می گوید: من اولین نیستم که مردم شناخته اند زنده یاد فریدون فرخ زاد شومن و خواننده معروف را همه می دانستند که هم جنس گراست با وجود شهامت و شجاعتی که فریدون فرخزاد در گفتن حقایق داشت، هیچگاه در ملاء عام راجع به پشت پرده زندگی خود صحبت نکرد اما من معتقدم که زمانش نبوده و مردم آماده شنیدن آن نبوده اند اما امروز فرق کرده…
شهرام بروخیم: کاملا درسته بطور مثال میشود گفت 70 یا 100 سال پیش سیاهپوستان در امریکا باید عقب اتوبوس می نشستند و اولین بار خانم رزا پارکر وقتی جلوی اتوبوس نشست گارد ملی او را دستبند زدند و به زندان بردند، سیاهپوستان حتی حق نداشتند که از منبع آبی بنوشند که سفید پوستان می نوشیدند، یا از دست شوئی و بسیاری مسائل دیگر سفیدپوستان استفاده کنند. اما امروز ما رئیس جمهور ومقامات دولتی سیاه پوست داریم در دنیای موزیک، ورزش و حتی سینما سیاهپوستان حرفهای اول را می زنند.
محمد خردادیان: من وقتی می خواستم با پسری که فکر می کردم عشق زندگیم بود ازدواج کنم و حدود 50 کارت چاپ کرده بودم که فقط دوستان و فامیل نزدیک را در منزلی دعوت کنم تلفنی گرفتم از آقای مهدی ذکایی مدیر و سردبیر مجله جوانان از من پرسیدند که چه خبر؟ من به ایشان گفتم هیچی! ایشان لبخندی زدند و گفتند یعنی چی هیچ خبری؟ یکی از کارتهای عروسی تو با دوست پسرت در دست من است و من باید این خبر را چاپ کنم چون این وظیفه روزنامه نگاری من است، ضمن اینکه از اطلاعات مهدی ذکایی تعجب کرده بودم از او خواستم که محل عروسی را چاپ نکند چون ما واقعا نمی توانستیم بیشتر از 100 نفر در محل عروسیمان جا دهیم و امکان پذیرایی نبود.
بهرحال در جامعه هنری ما همجنس گرایان زیادی هستند که هنوز مخفیانه زندگی می کنند و هویت خود را از مردمی که از آنها پشتیبانی نمی کنند مخفی نگه می دارند یکی از این هنرمندان که من دعوت اش نکرده بودم به دوست خوبم شهره خواننده گفته بود که حاضر است ده هزار دلار بدهد و در عروسی من با عشق زندگیم شرکت کند.
شهرام بروخیم: اما عروسی تو صورت نگرفت؟
محمد خردادیان: دلیل اصلی آنرا باید فشارهای مردم دانست که هنوز آمادگی دیدن خوشبختی و عشق بین دو همجنس را نداشتند، اما دلیل دیگر آنرا باید نا صداقتی مردی که من قصد ازدواج با او را داشتم میدانم، که بعد از عقب افتادن عروسیمان بطور اتفاقی فهمیدم که با دختری رابطه مخفیانه برقرار کرده و بطور مداوم در یکی از هتل های نزدیک منزلمان ملاقات داشته است. وقتی در مجلس ختم  مهستی زار زار به حال خودم گریه می کردم دوستان و آشنایانم فکر میکردند که بخاطر عشقی که به مهستی  داشتم گریه می کنم. اگرچه مهستی را خیلی دوست داشتم اما از نا امیدی و نا جوانمردی بود که اشکم سرازیر بود.
شهرام بروخیم: پس نمایش ازدواج مشکوک به نوعی زندگی خصوصی خود توست که حال بعنوان نمایش کمدی به روی صحنه آورده ای؟
محمد خردادیان: کاملا همینطور است، متن این نمایش را که از یک نمایش فرانسوی است در نوجوانی به فارسی خوانده ام و مرحوم میری که مرا تشویق میکرد آنرا در تاتر بروی صحنه بیاوریم و وقتی دیدم چقدر به زندگی خود من نزدیک است با استفاده از خط نمایشی زندگی خصوصی خودم را به صحنه آورده ام که با رقص و آواز همراه است امیدوارم مورد توجه مردم  قرار بگیرد. مردم همیشه من را مورد لطف و عطوفت خود داشته اند و احساس خوشبختی می کنم از این همه محبتی که به من چه در ایران و چه در خارج از ایران میشود.
شهرام بروخیم: اگر اجازه بدهی کمی بیشتر وارد زندگی خصوصی تو بشویم.
محمد خردادیان: من اصلا بلد نیستم دروغ بگویم هرچه می خواهید بپرسید.
شهرام بروخیم: پدر و مادرت که می دانم در قید حیات نیستند، با هم جنس گرا بودن تو چه عکس العملی نشان می دادند.
محمد خردادیان: من هیچگاه آشکارا با آنها صحبت نکردم اما می دانستند، با آنکه تحصیلات عالیه ای نداشتند اما با من با احترام برخورد می کردند و سعی می کردند در مورد زندگی پشت پرده من با من حرف نزنند، و خواهرم بسیار با عشق مرا دوست دارد و راجع به هم جنس گرایی خودم با من حرف می زند و از من و امثال من دفاع می کند.
شهرام بروخیم: خودت چه زمانی متوجه شدی که با بقیه پسرهای همسن خود فرق می کنی و برای تو چگونه دوران نوجوانی و جوانی می گذشت؟
محمد خردادیان: من از نوجوانی دوستی داشتم بنام ابی که می دانستم عاشق او هستم و او نیز بمن خیلی نزدیک بود، ما هیچوقت تمایل جنسی بهم نشان ندادیم و بهم دست نزدیم… او ایران بود و من که ناچار به خروج از ایران شدم با هم تماس دائم داشتیم… من هیچوقت جرات نکردم به او بگویم که چقدر دوستش دارم ولی او میدانست، وقتی من عروسی کردم برایم خوشحال شد، وقتی او عروسی کرد. احساس حسادت همراه با خوشحالی برایش داشتم  می خواستم او را برای سفری به امریکا بیاورم… او که از علاقه من به خودش آگاه بود گفت من به دیدنت خواهم آمد اما بدون همسر و فرزندانم  می آیم. من از شوق بودن با او منزلم را عوض کردم، ماشین کورسی دو نفره گرفتم که او را به گردش دور امریکا ببرم  برایش کلی تدارکات چیده بودم که فقط به او بگویم اگرچه او متعلق به همسرش است اما من او را با تمام وجودم دوست دارم… چند هفته قبل از اینکه برای دیدن من به خارج بیاید در یک تصادف رانندگی در جاده قم با همسرش و پدر و مادر خود وهمسرش کشته شد… راننده کامیون که از خستگی نمی توانست چشمانش را باز نگه دارد از خط وسط خارج شد و عشق زندگی من را در یک ثانیه کشت… حتی به بیمارستان نرسید… تنها اثری که از او ماند دو فرزندش است که هر دو در اتومبیل بودند ولی  حتی خراشی به آنها وارد نشد.
شهرام بروخیم: عجب قصه تراژدی… از بچه های او خبر داری؟
محمد خردادیان:  از همان زمان که توانستم افکار خود را جمع و جورکنم و با واقعیت از دست دادن ابی کنار آمدم  تمام حواسم را به بچه های ابی دادم… برای آنها همه کار کردم و میکنم وتا پای جانم برایشان پدری خواهم کرد…
باور کنید آقای بروخیم روزی نیست که یاد وخاطره ابی در ذهنم پرواز نکند… شاید وقتی مردم به سوی او بروم و به  او بگویم که چقدر دوستش دارم اگرچه قلبم گواهی میدهد ابی میدانست که با رفتن او و همسرش من بچه هایش را بزرگ میکنم… بچه هایمان را…
(برای شنیدن متن کامل این مصاحبه دو ساعته رادیو جوانان و برنامه بازتاب شهرام بروخیم را گوش کنید. خردادیان به تفصیل قصه های دیگر خود را بیان می کند وهمینطور در رابطه با کتابی که همسر سابق خردادیان در موردش نوشته به اسم «به عشق محمد»  و نمایش ازدواج مشکوک که 2 نوامبردر گلندل و9 نوامبردر ولی در خانه فرهنگ و هنر اجرا میشود مفصل صحبت می کنند.)