1348-18

1348-14

با آیلین که حرف میزدم، رفتم به سالهای دور خاطره ها در ایران، قبل از آنکه من حرفی بزنم، خودش آغاز کرد و گفت براستی من شما ذکایی عزیز را از چه سالهائی می شناسم؟ نمی خواهم سن و سالم را بازگو کنم،ولی به یادم می آید شبی پر از خاطره راکه در خانه ویگن پدرم بودیم، توی ایران عزیزمان، آقای ر- اعتمادی سردبیر مجله جوانان هم بود، چقدر گفتیم و خندیدیم، هنوز صدای آن خنده ها توی گوش من است، بعد شبی را به یاد می آورم، در کاباره باکارا که شب برگزاری ملکه زیبایی ستارگان بود، من سوم شدم البته می گفتند پارتی بازی شده بود! به سوم بودن من هم حسادت می کردند، من آنروزها اول کار بودم، تازه فیلم یاران را بازی کرده بودم. من آن موقع تین ایجر بودم، شنل قشنگی را بروی دوشم انداخته بودند، چشمانم پر از اشک  بود. فاصله مقام سوم و دوم و اول خیلی کم بود، رقابت گسترده ای بود. البته تعریف از خود نباشد، سپیده و شورانگیز هر دو کلی عمل جراحی کرده بودند، کلی میکاپ داشتند، موهای اضافه گذاشته بودند درحالیکه من اصلا آرایش نداشتم. باور نمی کنید آنروزها من صورتم را می شستم و میرفتم جلوی دوربین سینما.
حرف همکاران قدیمی را زدی آیا از آنها خبری هم داری؟
– نه من فقط با پوری بنایی حرف میزنم شنیدم شورانگیز با محمد صالح علاء کارگردان تاتر و تلویزیون ازدواج کرد، بچه هایشان هم بزرگ شده و یکی شان هم ازدواج کرده، حتی نوه دار هم شده اند، سپیده هم شوهر کرده و زندگی آرامی دارد، راستی حیف شد که اینها از سینما کنارگذاشته شدند، درست 35 سال می گذرد، یک عمر است اگر حساب کنیم، حدود 25 تا 30 ساله بودند، الان 58 تا 64 ساله هستند.
خودت چه موقع ایران را ترک کردی؟
– همان اوایل انقلاب، توی شلوغی ها بود، راستش همه ترسیده بودیم، من با مادرم  آمدم چون ژاکلین و کتی قبلا به امریکا آمده بودند، ما فکر می کردیم دو سه ماهه آمده ایم نه سی و چند ساله! ژاکلین و کتی اینجا برای خودشان تحصیل میکردند، رشته آرایش و میکاپ و گریم سینمایی می خواندند، قرار بود برگردند، با هم یک آرایشگاه بزرگ و یک بوتیک باز کنیم، که همه چیز بهم ریخت، البته قبل از انقلاب ما بوتیک داشتیم، لباس ها را از اروپا می آوردیم، مردم به بهانه دیدن من می آمدند و دست خالی نمیرفتند.
بهرحال من شروع کردم به فراگیری زبان انگلیسی، ضمن اینکه کار می کردم، رفتم کلاس های میکاپ و گریم که معلم مان ویلیام شوهر ژاکلین بود بعد هم مرا می برد سر صحنه های فیلمبرداری بعنوان همکارش،که همین مرا کلی خوشحال می کرد. من کار می کردم، پول خوبی هم می ساختم،ولی سراپا اشک بودم، می دیدم روزگاری من جلوی دوربین بودم وحالا پشت دوربین بازی دیگران را تماشا می کنم روزگار سختی بود، تا تلویزیون ها شروع بکار کردند، روی کیبل های محلی پخش می شد، من بعنوان مجری و همچنین حضور در نمایشنامه ها، سریال های کوتاه تلویزیونی، وارد کار تلویزیون شدم.

1348-16

در ایران تو با فرزان دلجو همبازی و نامزد بودی، سرنوشت تان به کجا کشید؟
– بله همبازی بودم بعد بهم دل بستیم، آنروزها مجله جوانان در ایران، ما را نامزدهای جاودانه لقب داده بود، بعد که آمدیم اینجا، با هم ازدواج  کردیم بعد از چند سال بدلایلی نتوانستیم ادامه بدهیم و از هم جدا شدیم، خوشبختانه فرزندی نداشتیم بعد ازآن هم من هرگز ازدواج نکردم چون ازدیدگاه من ازدواج  قبول یک مسئولیت بزرگ است خصوصا که بچه دار هم بشویم. از سویی من آدم سختگیری  هستم، خوشحالم که با مادرم زندگی آرامی رامی گذرانیم.مادرم برای ما خیلی زحمت کشیده، مادری روشنفکر و مهربان که با ما دوست و رفیق صمیمی بود. من اینروزها در خدمت مادرم هستم، مادری که اینروزها نیاز به توجه و مراقبت من دارد.
دوباره برگردیم به گذشته ها، اینکه چه شد که وارد سینما شدی؟
– من 16 ساله بودم که یکی دو کارگردان بمن پیشنهاد بازی دادند، من قصه آن فیلم ها را دوست نداشتم، اصلا خوشم نمی آمد در فیلم های سکسی بازی کنم بهمین جهت مقاومت کردم تا یکروز در مجله جوانان خواندم که امیر مجاهد و فرزان دلجو برای فیلم یاران در جستجوی ستاره اول هستند، من تلفن کردم و قرار گذاشتم و رفتم، البته  با مادرم رفتم، چون می ترسیدم،  به محیط سینما اطمینان نداشتم با فرزان و امیر روبرو شدیم بخشی از قصه فیلم را برایم تعریف کردند، بعد من عکس هایم را به آنها دادم و به خانه برگشتم، بعد از چند روز دوباره زنگ زدند و این بار همه قصه فیلم را تعریف کردند و من قرارداد بستم و با فیلم یاران وارد میدان شدم فیلم جالبی بود و موج نو بود، از گرفتاری جوانها می گفت بعد از آن 4 فیلم دیگر با فرزان دلجو و امیر مجاهد کار کردم، بعد در فیلمی بنام شکست ناپذیر به کارگردانی رضا میرلوحی با فرزین همبازی شدم که افتخاری برای من بود. بعد در فیلم  فاصله با مرتضی عقیلی، امشب اشکی می ریزد با فرامرز قریبیان همبازی شدم در اوج بودم که ایران را ترک کردم. متاسفانه بازیگران زن سینما، مظلوم ترین هنرمندان ایرانی بعد از انقلاب بودند.
در امریکا این فعالیت ها بهرحال ادامه یافت
– من به بازی در تاتر پرداختم، با مسعود اسداللهی همکاری کردم، در تلویزیون فعالیت خود را ادامه دادم، با رافی و شهرام شب پره وهوشنگ توزیع کار کردم، در تلویزیون جام جم، سالها با رافی و شهرام همکاری داشتم در سریال های تلویزیونی با هم کار می کردیم که مورد استقبال مردم بود.
رابطه ات با ویگن چگونه بود؟
– من درایران زیاد پدرم را ندیدم یا شبها در کاباره ها بود و روزها جلوی دوربین فیلم ها، در حال سفر وگرفتاری ومشغله، بطوری که وقتی شبها به خانه می آمد، ما خواب بودیم ووقتی ما میرفتیم مدرسه، پدر خواب بود از مدرسه که بر می گشتیم پدر رفته بود.
در اینجا گاه همدیگر را می دیدیم تا زمان  جراحی قلبش رسید، آن موقع مرتب به دیدارش میرفتم، دوباره من و کتی و ژاکلین با پدر دیدار و دوستی داشتیم، ده سال آخر عمر پدر، ما بهم نزدیک شده بودیم. ژاکلین در این مدت قشنگ ترین آهنگها را برای پدر ساخت «بازگشت دوباره » را بعد از عمل جراحی قلبش ساخت. پدر خیلی انرژی گرفته بود و ما هرگاه به او نزدیک می شدیم، هوایش را داشتیم، در ماههای آخر عمرش ، مرتب با او بودیم، او یک هنرمند تکرار نشدنی بود و براستی سلطان جاز ایران بود. خوش تیپ بود، خوش قد و بالا بود، خوش برخورد و مهربان بود و هنرمند واقعی بود.
هرگاه من در برنامه های تلویزیونی  با مردم ارتباط برقرار می کنم می بینم که هنوز برای پدرم اشک می ریزند.