1368-40

1368-41

این گفتگو را مهدی ذکائی سردبیر مجله جوانان بمناسبت انتشار کتاب خاطرات شهره آغداشلو، در رادیو جوانان، با شهره آغداشلو ستاره بین المللی سینما وتلویزیون و تاتر وکاندیدای اسکار وبرنده جایزه امی انجام داده است که از نظرتان میگذرد.

***

قسمت اول

می خواستم بپرسم این همه توجه رسانه های امریکایی و حتی اروپایی نسبت به انتشار کتاب شما ازکجا سرچشمه می گیرد و چه مسائلی در کتاب مورد توجه شان قرار گرفته است؟
من 8 سال پیش شروع به نوشتن خاطراتم کردم. در بالتیمور مشغول بازی در سریالی بودم و می بایستی چند ماهی در اونجا می ماندم. با خودم فکر کردم که الان بهترین وقتی است که روزها و شب هایی که کار نمی کنم خاطراتم را بنویسم. وقتی به لوس آنجلس برگشتم، 30 – 40 صفحه ای نوشته بودم. با خودم فکر کردم چه کسی علاقمند است که بداند سرگذشت من چه بوده؟ من از کجا آمدم؟ چه کار کردم؟ زندگی من چطور و چگونه گذشته؟! خاطره نویسی را کنار گذاشتم چرا که پیش از آن زمان کارهای ما بیشتر کارهای فارسی زبان و تئاترهایی بود که هوشنگ می نوشت و هنوز هم می نویسد و تهیه می کند و ما آن را به تورهای مختلف می بردیم به دور دنیا، وقتی کارم با هالیوود شروع شد فهمیدم که آمریکایی ها چقدر کم راجع به ما اطلاعات دارند. آمریکا در حال حاضر میزبان بیش از یک میلیون ایرانی است اما در این سی و چند سال گذشته از آنجایی که ما فرهنگ قوی داریم و سعی می کنیم همه دور هم جمع شویم که شدیم و برنامه های مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی داشتیم که همه به زبان فارسی بوده و بیشتر برای مطلع کردن خودمون بوده تا مطلع کردن میزبان. تنها در آن زمان بود که راضی شدم بنشینم و خاطراتم را بنویسم چون متوجه شدم که این خاطرات هم می تواند شخصی باشد یعنی راجع به شخص خود من به عنوان یک بازیگر و هم راجع به تاریخ سیاسی ایران چرا که من در کنارش به دنیا آمدم، رشد کردم و بزرگ شدم و دلیل دیگر من برای نوشتن این کتاب این بود که معمولاً وقتی با آمریکایی هایی که خیلی تحصیل کرده هستند گفتگو می کنم و متوجه می شوند که من ایرانی هستم بلافاصله می گویند :”اوه، محمد مصدق” مصدق را خیلی خوب می شناسند، کودتای سیا در 1952، همه چیز را راجع به مصدق می دانند و یا برعکس جوانترها بعد از این که متوجه ایرانی بودن من می شوند اسم احمدی نژاد را به زبان می آورند که من متوجه شدم این چند دهه یعنی از مصدق تا احمدی نژاد و این که چه اتفاقی در ایران افتاد، ایران زمان شاه چگونه ایرانی بود، تهران را ما چرا Paris in the Middle East (پاریس خاورمیانه) صدا می کردیم، زندگی ها چگونه بود، نسل من چگونه بزرگ شد و ما چرا از ایران خارج شدیم و چرا در آمریکا هستیم، اینجا چکار می کنیم، همه این ها دست به دست هم داد و من را وادار کرد که به طور جدی بنشینم و بنویسم و هر چقدر بیشتر تحقیق کردم بیشتر متوجه شدم که چقدر لازم است که ما هر کاری که می کنیم یک نسخه انگلیسی هم این کار داشته باشد برای نه تنها جامعه میزبان بلکه دنیای غرب چون که همانطور که گفتم این چند دهه در تاریخ مدرن دنیا هم جایش خالیست و چندان دیده نمی شود.

1368-42

هنگامی که این کتاب را می خواندم به جرات می توانم این را بگم که نتوانستم آن را زمین بگذارم یعنی احساس کردم شما با تمام وجودتان و به زیبایی خاصی این کتاب را نوشتید و به عمق اون سال ها سفر کردید و دیدم که چه ماهرانه مسائل سیاسی را نقاشی کردید. در نویسندگی شما شکی ندارم، دیدم که گاهی می نویسید و از پاسخ هایی که در گفتگوها و مصاحبه هایی که در تلویزیون و رادیو دارید قدرت تحلیل و بررسی و نقد شما را دیدم و کتاب را هم که خواندم احساس کردم که این کتاب می تواند فیلم سینمایی باشد. خودتون چطور فکر می کنید؟
اولاً خیلی ممنون هستم که گفتید کتاب تصویری است چرا که من خیلی سعی کردم که کتاب تصویری باشد و بیشتر بتوانم خواننده را با خودم ببرم به شمال ایران، رامسر و بابلسر، به قلب تهران به رستوران چاتانوگا، سورنتو و خیلی ممنون هستم که احساستان را راجع به کتاب گفتید. یک دلیل دیگرش این که داستان زندگی خودم را همانگونه که می دیدم شرحش دادم که همانطور که اشاره کردید سینماتیک است یعنی می تواند به راحتی به فیلم تبدیل شود و دو راه دارد یعنی یا من خودم این را تبدیل به فیلم بکنم و یا اینکه منتظر باشم که حق و حقوق فیلمش از طریق یکی از این شرکت های تهیه کننده خریداری بشود و از اونجائی که خودم در حال حاضر نمی توانم این کار را انجام بدم و یک کتاب دیگر در دست دارم بنابراین ترجیح می دهم که حقوقش را به کمپانی دیگری واگذار کنم که اگر مایل باشند از آن فیلمی بسازند.
به هر حال در این فکر هستید؟
بله هم خودم و هم ایجنتم و همینطور ناشر کتاب، همه منتظر هستیم.
به عقیده من این کتاب گذری است به حوادث تاریخی که شما استادانه به آنها اشاره کردید و اگر یک آمریکایی این کتاب را بخواند به راحتی می تواند به آن سال ها سفر کند و از جریانات آن سال ها اطلاع پیدا کند بدون اینکه رویدادها خیلی سیاسی و کسل کننده باشند. سئوالی که اینجا مطرح است این که شما خودتان در اون سال ها سن کمی داشتید کودک بودید و بعد نوجوان شدید، چطور به این خوبی همه را به خاطر داشتید؟
بعضی از این خاطرات خیلی خوب در خاطرم مونده، ترس و نگرانی که هنگام وقوع این اتفاقات در اطرافیانم بوجود می اومد شاید باعث شده که این خاطرات خوب در ذهنم ماندگار شوند برای مثال پدر بزرگ من آقای جهانگیر وزیری تبار یک مرد سیاسی بود و پنجشنبه ها به دیدار دوستش پروفسور امیر اعلایی می رفت و دوست دیگری هم داشتند به نام جهان پهلوان تختی که او هم می آمد. من در آن زمان 8-9 ساله بودم خیلی لذت می بردم که با پدر بزرگم به خانه پروفسور امیر علایی بروم و تختی که عکسش را دائم در مجلات و روزنامه ها می دیدم از نزدیک ببینم من در باره تختی زیاد   نمیدانستم ولی از همون چند ملاقات کمی که در کودکی با ایشان داشتم فهمیده بودم که چه مرد بزرگوار و انسانی است. همون جلسه اول وقتی فهمیده بود که گاهی اوقات پدر بزرگ من، مرا به این جلسات می برد، از آن به بعد با خودش شکلات داداش زاده می آورد و تا به من می رسید خم می شد، نه این که از بالا شکلات را به من بدهد که ما حالا این جا در آمریکا می شنویم که وقتی می خواهید با بچه ها صحبت کنید خودتان را به سطح بچه ها برسونید و صورت تو صورت نگاه کنید و تختی این کار را می کرد و می نشست و شکلات را به دست من می داد و می گفت این شکلات ها خیلی خوشمزه است همان لحظه می شود حس کرد که یک انسان می تواند انسان دوست و به فکر مردم باشد پس فقط ادا در نمی آورد که به فکر ملت ایران بود. وقتی درها را می بستند، کرکره ها را می کشیدند، از لابه لای کرکره ها نور به صورت خط های موازی روی میز کار پروفسور اعلایی و صورت پدر بزرگم می افتاد و این ها با صدای آهسته با هم صحبت می کردند، راجع به مصدق که چه مرد بزرگی بود و تنها نخست وزیر لیبرال ایران بود که باتفاق آرا انتخاب شد و چطور تبعید شد و هم پدر بزرگم و هم تختی خیلی دوستش داشتند و عصبانی بودند از رفتاری که با مصدق شده بود- این خاطرات چندین سال بعد از محاکمه مصدق بود- مصدق در آن زمان در حبس خانگی بود در منزل خودش- و اینکه شاه دارد راه غلطی را می رود و بهتر بود که با مصدق کنار می آمد. همه این صحنه ها چون فضا، فضای ترسناکی می شد و من شنیده بودم که اگر کسی سیاسی باشه دستگیر می شود و به زندان می افته و کتک می خورد، به طور خیلی روشن در ذهن من ماند در حالی که اگر می رفتیم کلوب جوانان کلی هم لذت می بردیم و بازی می کردیم که اصلاً تنها در خاطر من نیستند ولی این صحنه های با پدر بزرگم خوب به یادم هست.
ادامه دارد…

1368-43