1454-54

1454-55

«محمد خردادیان» هنرمندی جسور، متفاوت وخستگی ناپذیر است. هر بار که با خردادیان گفتگوداریم، عکس العمل گسترده ای در داخل ایران وخارج دارد و خردادیان همیشه با صداقت حرفهایش را میزند.
محمد خردادیان را دوست داریم بخاطر هنر رقص اش، بخاطر توانایی های هنریش، بخاطر خاطره های سالهای دور در ایران، اینکه در مجله جوانان سال های قبل از انقلاب یک کلاس آموزش خبرنگاری داشتیم که هم تدریس می کردیم، هم هنرمندان را دعوت می کردیم وارتباط با بچه ها که همیشه از زبده ترین شاگردان مدارس تهران بودند، بسیار نزدیک بود، زیاد هم فاصله سنی از آنها نداشتیم، با این همه با آنها بسیار رفیق بودیم، محمد خردادیان یکی از شاگردان خوب کلاس بود، بعد که گواهینامه خبرنگاری را دریافت کرد بکلی غیبش زد. کار خبرنگاری را دنبال نکرد، اما حداقل توی کار هنری ماند که از جهاتی هنوز با کار ما نزدیکی داشت.
• ابتدا می خواهم بپرسم چرا در کار خبرنگاری نماندی؟
– اینک فرصتی پیش آمد که من ازحمایت های مردم تشکر کنم، باید بگویم که من از همان اول عاشق کار هنری بودم دلیل آمدنم به آن کلاس خبرنگاری بیشنر بخاطر این بودکه از این راه با هنرمندان وچهره های مشهور آشنا بشوم. اتفاقا اولین عکسی هم از آن زمان دارم با عارف عزیز بود که هنرمند بزرگی بودند و مرا کسی نمی شناخت تا اینکه با هنرمندان دیگر کم کم آشنا شدم که دست زمانه کمک کرد مردم مرا بیشتر بشناسند. اما در زندگی هنریم آن کلاس خبرنگاری کمکم کرد که اکثرا خبرهای راجع به خودم را بنویسم، سعی می کردم مطلب را تا آنجا که می توانم حرفه ای بنویسم که زیاد احتیاج به ادیت نداشته باشد که خود شما اکثرا کارم را قبول داشتید و حداقل در نوشتن کتاب خاطراتم کمک کرد.
• برویم سرکتاب، اینروزها همه راجع به کتابی که از زندگی خودت به زبان انگلیسی توسط همسر سابق ات خانم جین، نوشته شده می پرسند.
– در جریان بودید که جین همسرم وقتی از هم جدا شدیم با مردی که اهل لبنان بود ازدواج کرد، در حال حاضر به نام جین بیانی نویسنده کتاب معرفی شده.

1454-56

من همیشه دلم می خواستآن بخش از زندگی ام، زمانی که یک پسری 17، 18 ساله در ایران بودم و یک راز بزرگ را درخود نگهداشته و می ترسیدم برملا کنم بنویسم، که دست زمانه باعث شد با جین آشنا بشوم و اون موقع بالرین تالار رودکی بود و من هم رقصنده فولکلور بودم، آنزمان من عاشق پسری بودم اتفاقا جین هم عاشق من شد، یک عشق مثلث، همه فکر می کردند عشق جین به من عشق بی سرانجامی است، عشق من هم به اون پسر هم در سکوت بود، عشقی بود که فقط خودم می دانستم و 35 سال او راندیدم. او هیچوقت هم راجع به عشق من به خودش نفهمید، 5 سال بعد از اینکه از ایران بیرون آمدم او در تصادفی کشته شد.
• درباره آن حادثه کمتر حرف زده ای، براستی چه شد؟ ماجرای تصادف چه بود؟ چرا آن احساس را بااو درمیان نگذاشتی؟ آیا با او در ارتباط بودی؟
– بله، اتفاقا هر هفته با هم تماس داشتیم بخاطر اینکه او بهترین و تنها دوست من بود، درحالی که هیچ چیز درارتباط با این احساس نمی دانست درحال حاضر که حدود 35 سال از آن روزها می گذرد روزی نیست که من بیادش نباشم، واقعا عشق بزرگ زندگی من بود. هنوز بعضی از شب ها به یادش اشک می ریزم، هیچوقت از ذهنم بیرون نرفته ما عشق بسیار پاکی داشتیم…این را توضیح می دهم که مردم تصورات غلط از این عشق به ذهن خود راه ندهند… بخاطر اینکه از نظر من عشق بود ولی از نظر او عشق یک برادر بزرگتر بود، او فکر میکرد چون برادر بزرگترم به من محبت نکرده به این عشق نیاز دارم، همیشه می گفت تو به این خاطر مرا خیلی دوست داری، چون من جای برادرت هستم. بهرحال زمانی که من آمدم امریکا جرأت پیدا کردم که عشق خودم را به او ابراز کنم. بهرحال او ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد بعد هم متاسفانه شنیدم در تصادفی خودش، همسرش و کوچکترین فرزندش جان باختند و من دو پسر 4 و 5 ساله اش را از همان زمان از راه دور زیر چتر حمایت خود گرفتم.
یکی از دلایلی هم که من حدود سیزده سال پیش به ایران رفتم دیدن این بچه ها بود که اولین بار از نزدیک آنها را دیدم و مثل فرزندان خودم دوستشان داشتم. درحال حاضر دلم می خواهد این دوره از زندگیم را بصورت فیلم در بیاورم که در این مورد با شهره آغداشلو تماس گرفتم و مشورت کردم، گفت اول باید این قصه کتاب بشود، یک سناریست آنرا بنویسد وحتما هم باید به زبان انگلیسی باشد. من با همین افکار رفتم به انگلیس و در آنجا با همسر سابقم کaه همچنان با هم رفاقت و صمیمیت زیادی داریم و او همچنان عاشق من است ملاقات کردم. جین در میان همکاران خود و مردان بالرین تعداد زیادی هم جنس گرا هستند با این مسئله واینگونه آدمها با احترام برخورد می کند. و گاه در راه پشتیبانی از آنها قدم هایی برداشته و بر میدارد…
من سیزده سال پیش که به ایران سفر کردم دیدم در جامعه ما یک پسر هم جنس باز هنوز زیر سرزنش جامعه است بعدهم که به خانه می رود، سرزنش ها از سوی خانواده شروع می شود. همین باعث شده بیشتر آنها دست به خودکشی می زنند، و یا بهتر ترتیبی شده ایران را ترک می کنند. بخاطر گرفتن پناهندگی به ترکیه میروند. من خودم گاه به گاه با آنها تماس می گیرم و برایشان مجانا برنامه اجرا می کنم.
• داشتی درباره کتاب ات می گفتی؟
– در ملاقات با جین، گفت که یکی از دوستان دارد کتابی راجع به یک دختر غیر ایرانی در کوران انقلاب ایران می نویسد و منهم چون همان دختر هستم، در نتیجه چه بخواهی چه نخواهی دراین کتاب مطرح خواهی شد. پس اگر دلت می خواهد این کتاب را بنویسی با هم شروع می کنیم. جین تا حدی نویسنده بود، کتاب هم زیاد میخواند درنتیجه شروع کرد به نوشتن، منهم از راه اسکایپ داستان ها را برایش تعریف می کردم، یکی دو بار هم رفتم انگلیس و نزدیک منزلش هتل گرفتم، دو شب ماندم، و در طول روز روی کتاب کار می کردیم. بالاخره این کتاب آماده شد، نزدیک دو سه هزار پوند پول ادیتور دادم. بهرحال جین که نویسنده حرفه ای نبود و باید در این مرحله کمکش می کردم و چون موسسه انتشاراتی پیدا نکردیم و بودجه چاپش را نداشتیم، فعلا در اختیار آمازون Amazon.com گذاشتیم… به اسم For The Love of Mohammad. با این که جلسه امضای کتاب نداشتیم، یا روی فیس بوک تبلیغ نداشتیم. کلی روی آمازون از آن استقبال شد… من بخاطر تئاتری که داشتم خودم تعدادی سفارش دادم، آمازون قیمت مخصوص به من داد فوری هم به فروش می رفت ولی حالا تماس می گیرند و می خواهند کتاب به فارسی باشد. در حال حاضر آقایی از لندن تماس گرفته و میخواهد این کتاب را به فارسی ترجمه کند که قرار است بزودی برویم لندن و ملاقاتی با او داشته باشیم.
• نظر خود جین راجع به این کتاب چیست؟
– جین به خاطر اینکه از کتاب استقبال شده سعی می کند مرا وا دارد کتاب دوم را شروع کنم. که بیشتر راجع به دوران زندانی بودن من است.
• پس ما برای مصاحبه بعدی منتظر این کتاب خواهیم بود.
– بله بهرحال من همیشه باعث شادی مردم بودم، و اینک دوست ندارم بیش از این با حرفهای خود باعث ناراحتی شان بشوم…
• آیا به فکر به روی صحنه آوردن داستان این کتاب هستی؟
– البته، بزودی شروع خواهد شد، میدانم کمک های زیادی خواهم داشت… من دوستان خوبی هم داخل وهم خارج ایران دارم…

1454-57