1451-10

با جمال که ازدواج کردم، وضع اش خیلی خوب بود، یک خانه بزرگ و شیک داشت، خانواده اش با وجود مذهبی بودن، بسیار منطقی و مهربان و تا حدی روشنفکر بودند. خصوصا مادرش با من بسیار نزدیک و صمیمی بود و هر بار که جمال بدلیلی با من درگیر می شد، به دفاع از من برمی خاست و دماغ پسرش را می سوزاند.
من بدلیل قد و بالای بلند و اندام شکیل، بدستور جمال همیشه لباسهای گشاد و پوشیده به تن داشتم، چون درغیر اینصورت با مزاحمین روبرو می شدم. سال دوم ازدواج مان من حامله شدم و صاحب یک پسر خوشگل شدیم، که بکلی همه خانواده را بخود جلب کرده بود، باور کنید پسرکم حتی یک لحظه روی زمین نبود.
پدر جمال عادت داشت، نوه اش را به هوا پرتاب می کرد و بعد او را می گرفت، من همیشه دلم شور میزد، ولی جرات نداشتم به او اعتراض بکنم تا یکبار پسرکم روی زمین سقوط کرد و در دم جان سپرد، این فاجعه همه آرامش زندگی ما را بهم زد. جمال نیز همزمان با دو شریک خود در گیر شد و کارشان به دادگاه کشید، شرکا برای جمال توطئه چیدند و کار به آنجا کشید که همه زندگی جمال از جمله خانه اش از دست رفت. من همه گناهان را بر گردن خود جمال می انداختم، چون خیلی زود باور بود، به توصیه های من طی دو سال اهمیتی نداد، من خوب می دانستم شرکایش در پشت پرده در حال نقشه کشی هستند. دخترخاله یکی از آنها با من دوست بود و او خبرها را بمن می داد، من هم به جمال منتقل می کردم، ولی او با من می جنگید و می گفت شرکای من انسانهای خوبی هستند.
ما دیگر آبرویی نداشتیم، چون در زیر زمین خانه پدر جمال زندگی می کردیم رابطه جمال و پدرش هم بخاطر آن فاجعه بهم خورده بود، حتی مادرش هم به حمایت از ما با شوهرش درگیر بود. بالاخره بعد از دو سال زندگی جهنمی، تصمیم گرفتیم از ایران خارج شویم. به ترکیه آمدیم، ولی هیچ کشوری ویزا نمی داد، هر دو بدنبال پناهندگی رفتیم، البته ابتدا جمال اقدام کرد و چون هزینه ها در استانبول بالا بود، بیک شهرک نقل مکان کردیم، متاسفانه جمال همه اندوخته مان را تریاک و شیره می خرید و دود می کرد تا بقول خودش اعصاب اش راحت باشد و من طلاهای عروسی خود را هم فروختم، تا حد اقل یک اندوخته ای داشته باشم، دیدم جمال اهل کار کردن نیست، من در یک خیاطی کاری گرفتم و دستمزد مختصری هم می دادند که فقط خرج خورد و خوراک مان می شد. در همان شهرک چند گروه دیگر ایرانی، عرب و افغانی هم بودند، همه انتنظار پذیرش پناهندگی شان را می کشیدند، در همان جمع آقایی بود بنام شاهین که مرتب دور و بر من بود، یکی دو بار گفت شما در ایران هنرپیشه بودید؟ من زیاد محل نمی گذاشتم، تا یکروز که براثر اتفاق در یک اتوبوس بودیم سر صحبت را باز کرد و گفت من حاضرم تو را با خودم به امریکا ببرم، من بدلیل برادرانم که در نیویورک هستند، براحتی پناهندگی می گیرم برادرانم دو سه کمپانی بزرگ دارند، من هم پیشاپیش پولهایم را حواله کردم، در همان حال بمن یک مدارکی نشان داد که مربوط به حساب پس اندازش در بانک نیویورک بود، حدود 250 هزار دلار بود، جا خوردم، ولی به او گفتم قصد طلاق ندارم.
شاهین دست بردار نبود، مرتب سر راهم قرار می گرفت و مرا وسوسه می کرد، حتی یکبار گفت همه می دانند شوهرت تریاکی است، بالاخره هم یکروز دستگیر میشود، بهتر است تو برای خودت فکری بکنی! باز هم مقاومت کردم، تا یکروز که جمال در حال تریاک کشی بود دستگیرش کردند، شاهین گفت یا ده سال زندان می رود یا دیپورت اش می کنند، به فکرخودت باش.
من عاقبت تسلیم شدم، به اتفاق شاهین به استانبول رفتم، با وجود اینکه من هنوز همسر جمال بودم، شاهین با تهیه مدارکی، ظاهرا با من ازدواج کرد و همه آن مدارک را برای پناهندگی ارائه داد، که خیلی زود به جریان افتاد، من بکلی از جمال بی خبر ماندم، تا 5 ماه بعد با شاهین راهی اروپا شده و بعد هم به امریکا آمدیم.

1451-8

شاهین بعد از مدتی تقریبا چهره واقعی اش را نشان داد، اولا برادرانی در نیویورک نداشت، حساب بانکی اش قلابی بود، درجواب من هم می گفت چون عاشق تو شدم دروغ گفتم! شاهین عقیده داشت من باید بدنبال مدلینگ بروم، من اصلا اهل این کارها نبودم. من زندگی آرام و بدون دغدغه ای می خواستم.
بعد از یکسال ونیم، شاهین با اصرار مرا بیک کمپانی مدلینگ برد، آنها مرا وادار کردند لباسهای شنا و جذاب بپوشم، من خجالت می کشیدم، ولی شاهین تشویقم می کرد و می گفت ما از این راه میلیونر می شویم، قشنگ ترین خانه را می خریم، وقتی حسابی پولدار شدیم میرویم در یک جزیره و برای همه عمر راحت زندگی می کنیم.
آن کمپانی با من قرارداد بست، من که زبان خوب نمی دانستم، زیر ورقه ها را بدستور شاهین امضا کردم، غافل از اینکه آنها مرا برای فیلم های پورنو استخدام می کنند! یکروز به این راز پی بردم، که شاهین به بهانه دیدار دوستان خود به لس آنجلس رفت ومرا با آن کمپانی تنها گذاشت وقتی آنها از من خواستند در صحنه هایی عریان شوم و در آغوش آقایی جلوی دوربین بروم، من به گریه افتادم اعتراض کردم، ولی آنها قرارداد را بمن نشان دادند و گفتند شوهرت 30 هزار دلار پیشاپیش گرفته است.
آنها ابتدا مرا وادار کردند در آن صحنه ها بازی کنم ولی در اصل با آن مردها رابطه جنسی نداشته باشم و فقط وانمود کنم که در حال عشقبازی هستم، ولی آنها کم کم از من خواستند در بعضی صحنه ها باید تن به این کار بدهم، من ظاهرا پذیرفتم ولی شبانه از آپارتمان بزرگی که به من داده بودند، فرار کردم و در یک فروشگاه ایرانی بیک خانواده پناه بردم، ماجرا را برای آنها گفتم، خیلی متاسف شدند، قرار شد با یک وکیل حرف بزنند، من دو سه روزی در خانه آنها ماندم تا با وکیل حرف زدیم، وکیل با آن کمپانی تلفنی سخن گفت و خبر داد بدلیل قرارداد رسمی، من نمی توانم از این کار خودداری کنم، مگر اینکه با وکیل شکایتی تنظیم کنم و بگویم زبان انگلیسی نمی دانستم و قرارداد را لغو کنم.
خوشبختانه با کمک آن وکیل امریکایی بسیار دلسوز و انسان، آن کمپانی از ترس جنجال و هیاهو، قرارداد را کنسل کرد و بدنبال شوهرم رفتند تا پول شان را پس بگیرند.
من الان درنیویورک سرگردان مانده ام، بعنوان پرستار بچه ها، شغلی دارم، ولی نمیدانم چکنم؟ در مورد شاهین اقدام کنم، طلاق بگیرم؟ به ترکیه برگردم، به سراغ جمال بروم؟ یا از همه اینها دست بکشم به زندگی تازه ای بپردازم؟ واقعا گیج و منگ مانده ام چکنم.
فهیمه – نیویورک

1451-9