1578-70

قصه مهناز
از همان کودکی شاهد دعوا و کتک کاری پدر و مادرم بودم، بطوری که برادر بزرگترم در اندیشه فرار بود و سرانجام هم رفت. مادرم می گفت پدرم در تهران زن دارد و پدرم می گفت مادرت عاشق نامزد سابق اش است. در سال سوم دبستان شاهد بودم که بدنبال درگیری مادرم کتری داغ چای را به سوی پدرم پرتاب کرد و دستش سوخت و پدر را به بیمارستان بردند، همان شب درگیری شان بالا گرفت، تا پدرم را دیدم با چاقوی خونین به سوی آشپزخانه میرود و بعد از لحظاتی صدای وانت پدرم را شنیدم که از خانه دور شد، من از اتاق بیرون آمدم و رد قطرات خون را گرفتم که تا زیرزمین میرفت، پدرم که برگشت پرسیدم مادرم کجاست؟ گفت مادرت با چاقو به من حمله کرد و دستش را نشان داد که زخمی شده و بعد هم گفت مادرت فرار کرد و رفت پیش نامزدش. بعد از آن روز هر که به خانه ما می آمد پدرم بغض کرده می گفت پری فرار کرده رفته بدنبال اون پسره! ولی من باورم نمی شد، بعد از آن حادثه، پدرم با من مهربان شد و برایم هدیه می خرید تا یکروز خانمی را به خانه آورد و گفت این خانم می تواند جای مادرت باشد، زنی که مرا بیک کلفت شبانه روزی مبدل کرد و حتی بعدها مستخدم دو فرزندشان هم شدم، سرانجام بعد از دیپلم آن خانه را ترک گفتم با آقایی سیتی زن امریکا ازدواج کردم. دورادور حال پدرم را می پرسیدم و برایش پول هم حواله می کردم تا خبر داد همسرش بچه ها را برداشته به سوئد رفته و او دو بار سکته کرده، با التماس می خواست او را به امریکا ببرم. ولی من دلم نمی خواست تا یکروز در خانه را زد و با صندلی چرخدار وارد خانه من شد. یک شب گریبان پدررا گرفتم تا به کشتن مادرم اعتراف کند، ولی ناگهان نقش بر زمین شد دچار شوک قلبی تازه شد اینک بعد از بیمارستان درخانه بستری است و من درمانده ام که چکنم؟

******

چاپ قصه مهناز، احساسات بسیاری از خوانندگان مجله جوانان را برانگیخت و طی نامه، فکس، ایمیل دیدگاه های خود را چه بصورت نامه های مفصل خیلی خصوصی و چه بصورت پیام هایی که در مجله چاپ شده، ارسال داشتند، که بیش از 42 نامه را برای مهناز پست کردیم و از میان دیگر نامه ها و ایمیل ها و فکس ها، تعدادی را برای چاپ برگزیدیم تا چراغ راه مهناز و بسیاری چون مهناز باشد.

******

فریده صدیق – لندن
مهناز عزیز. اگر پدرت هنوز سرپا بود، اگر قدرت حرکت داشت، اگر حتی به درستی می فهمید که مجازات چه مفهومی دارد، باید او را به پلیس معرفی می کردی تا پشت میله های زندان سالها بماند، ولی او در این شرایط پایش به زندان نمی رسد. بهتر است او را در همین شرایط رها کنی، بگذاری در گوشه ای از خانه ات، روزهای سیاه پایان عمرش را طی کند، او در طی همین سالها هم مجازات شده است.

نیما کریمیان- آلمان
مهناز خانم. من چنین پدری را به خانه راه نمی دادم پدری که سبب شد برادرت برای همیشه گم بشود و تو سالهای سال کابوس آن شب هولناک را ببینی. او باید به ایران برگردانده شود، در همان خانه ای که جنایت کرده، هرچه از عمرش مانده در رنج و عذاب باشد.
شوهر شما انسان خوبی است، شما زن صبور و با گذشتی هستی، ولی متاسفانه این پدر قابلیت این محبت را ندارد.

مصطفی دایی زاده – آریزونا
مهناز خانم دو سه بار نوشته شما را تحت «با این پدر گناهکار چکنم» خواندم. من به این نتیجه رسیده ام که بنظر میرسد هر دو یعنی هم مرحوم مادرتان و هم پدرتان هر دو با هم جنگ و دعوا داشته اند و من نمی دانم چرا مادرتان زندگی با پدرتان را مرتب ادامه میداد! آیا بهتر نبود مادرتان همان اول طلاق گرفته و خودش را آزاد می کرد؟
حالا همانطور که نوشته اید پدرتان دیگر در وضعیت خوبی نیست و در ضمن بی نهایت احساس پشیمانی می کند و خدا می داند چه آینده ای برای او در پیش است مستقیما با پدرتان صحبت کنید و بگوئید به ایران برگردد. اگر رفت اگر کمکی هم بتوانید مقصودم مالی است به او بکنید و اگر نرفت و برای شما وشوهرتان زندگی نزدیک با او قابل تحمل نبود راههای دیگر را انتخاب کنید. فرصتی به او بدهید و با او صحبت کنید و آنچه درفکرتان است به او بگوئید.

لطیفه فرازیان- کانادا
مهنازجان. اگر با دقت به گذشته برگردی می بینی که مادرت هم در این درگیریها نقش داشته، او همه ظروف خانه را برسر پدرت می شکند، حتی کتری داغ چای را بروی دستش ریخته و او را سوزانده و حتی آن شب می خواست با چاقو پدرت را بکشد. من نمی گویم پدرت بیگناه است ولی عقیده دارم پدرت در یک لحظه جنون و دیوانگی دست به آن اقدام زده است، او در سالهای گذشته عذاب کشیده و در کابوس سر برده، بنظر من در این شرایط او را ببخش، بگذار آخرین روزهای عمر خود را زیر سایه دختری که بخش مهمی از عمرش قربانی شد بگذراند.

مژده شهیدی – واشنگتن دی سی
مهناز عزیز. ابتدا بپذیرید که مادرتان هم در این ماجرا نقش داشته است، او باید طلاق می گرفت و میرفت و سبب رنج و عذاب شما و برادرتان نمی شد. حالا در این شرایط پدرتان را به یک مرکز مراقبت های ویژه انتقال بدهید تا هم مرتب جلوی چشم شما نباشد و هم در دسترس پزشک و پرستار باشد و گاه به او سر بزنید و یا اگر رضایت میدهد او را روانه ایران بکنید و دورادور هزینه های زندگی او را بپردازید.

مسعودا سعیدیان- نیویورک
خانم مهناز عزیز، با خواندن شرح حال دوران کودکی و شاهد بودن دعوا بین پدر ومادر و اتفاقی که آن شب در زیرزمین خانه افتاد و بعنوان یک فرزند تنها شاهد آن مناظر وحشتناک بوده اید بسیار متاثر شدم.
خوشبختانه آنقدر عاقل بوده اید که آن مراحل را پشت سر بگذارید و از آن خانه و ایران خارج شوید و ازدواج موفقی داشته باشید.
اکنون پدر قاتل وهوسباز شما نه از روی محبت بلکه از روی درماندگی و محتاجی به شما پناه آورده!
او در حق شما ومادرتان ظلم و نامردی کرده ودر اوج قدرت به فکر خودش و هوسبازیهایش بوده است.
به عقیده من جریان را به پلیس گزارش دهید. نگران مدارک و مریضی ایشان هم نباشید همه را به عهده پلیس و قانون بگذارید. در این صورت هم به خودتان کمک کرده اید، هم روح مادرتان به آرامش می رسد هم یک بی وجدان قاتل به سزای اعمالش می رسد.

منوچهر آشتیانی- سیدنی استرالیا
مهنازخانم. بهترین کار روانه کردن پدرتان به ایران است. مسلما هنوز آشنایانی در ایران دارد که او را مراقبت کنند، شما می توانید برایش گاه مبلغی حواله کنید تا وظیفه فرزندی را انجام دهید. حضور پدرتان در خانه تان، شما را آزار میدهد و آن خاطرات را زنده می کند.
از سویی چرا شما بدنبال پیدا کردن برادرتان نمیروید؟ شاید درگوشه ای از دنیا در انتظار دیدار شماست.

نادیا سلیمی – سیاتل
مهنازعزیز. پدرتان را به هر طریقی شده به ایران برگردانید، روبرو شدن با او، آنهم همه روزه سبب عذاب شما میشود مسلما پدرتان در ایران فامیل و آشنا زیاد دارد، با قول کمک مالی به او، او را روانه ایران کنید. مسلما او هم در ایران آسوده تر خواهد بود، خصوصا که خبر دارد شما از همه چیز با اطلاع هستید.
شما بعد از آن رویدادهای تلخ، بعد با نامادری سنگدل، نیاز به آرامش دارید.

هدیه ای برای شما عزیزان که به حکم قرعه 5 مجموعه موسیقی تقدیم تان میشود.

نادیا سلیمی (سیاتل)- مسعود سعیدیان (نیویورک) لطیفه فرازیان ( تورنتو) مصطفی دایی زاده (آریزونا) فریده صدیق (لندن)