من و پدرم رازی را در دل داریم که به روایتی اگر فاش نشود شاید به یک عذاب ابدی مبدل گردد
اجازه بدهید قصه زندگی خود را از زمان خروج از ایران برایتان شرح بدهم، از روزی که به اتفاق پدر و خواهرانم به یونان رفتیم و در آنجا به انتظار ماندیم تا همه اندوخته مان که براثر فروش خانه و زندگی مان برجای مانده بود به طریقی حواله شود، پسرخاله من که مورد اعتماد ما بود، این وظیفه را قرار بود انجام دهد، پدرم البته با این نظر مخالف بود و می گفت 120 هزار دلار پول کمی نیست و شاید که پسرخاله ام وسوسه شود و آنرا بالا بکشد! بهرحال ما در یونان دو سه ماهی به انتظار ماندیم، پسرخاله ام حدود ده هزار دلار حواله کرد و بعد هم گفت شخصی را پیدا کرده که حاضر است بقیه پول را یکباره به دست ما برساند، کمی دلم شور زد ولی از جهتی نیز خوشحال بودم که کار یکسره میشود وخیال همه راحت خواهد شد
متاسفانه بعد از بیست روز پسرخاله ام خبر داد که آن شخص بعد از دریافت پول غیبش زده است، پدرم تلفنی به او گفت تو دروغ میگویی وگرنه مشخصات آن شخص را به ما بده تا خود او را تعقیب کنیم، پسرخاله گفت در شرایط کنونی افرادی که پول انتقال میدهند معمولا نام و نشان دقیق خود را نمی دهند ولی او باز هم سعی خواهد کرد که البته بیهوده بود، من تا حدودی او را باور داشتم ولی پدر و خواهرانم معتقد بودند که او پول را بالا کشیده است.
این ضربه مالی همه ما را اذیت کرد چون دستمان بسته شد، همه نقشه هایمان بر باد رفت ناچار شدیم خیلی زود از طریق پناهندگی به اروپا بیاییم و بعد هم خود را آمریکا برسانیم، گرچه در میان راه زیاد خرج نداشتیم چون کمکهایی دریافت می کردیم، ولی در نهایت در تنگنا بودیم و چون دیگر آواره ها زندگی محدودی داشتیم.
در کالیفرنیا بعد از مدتی جا افتادیم، خواهرانم ضمن تحصیل به کار پرداختند، بر سر ازدواج آنها نیز میان من و پدرم اختلاف نظر بود چون او می گفت باید شوهران آینده خواهرانم ثروتمند و صاحب مقام و نفوذ باشند و من می گفتم اگر عشق و محبت و تفاهم باشد کافی است، خود بخود همین سبب شد دو تا ازخواهرانم بعد از ازدواج به دلایلی تن به طلاق دادند و همین زبان پدر را بر سر ما بلند کرد. حدود 7 سال قبل من و پدرم قرارداد ترمیم و دوباره سازی یک خانه قدیمی را امضاء کردیم و به دلیل تخصص در زمینه های مختلف ساختمان، پول خوبی هم پیشاپیش گرفتیم و دیگر شب و روز خود را برای آن کار گذاشتیم چون می توانستیم با دریافت آن مبلغ حداقل بعد از سالها پس اندازی داشته باشیم. در جریان این کار، در زیرزمین خانه، به یک پنهان گاه دیگر برخوردیم، درون آن دو جعبه بزرگ بود که در یکی جسدی متعلق به یک زن با لباس و وسایل زینتی بود و در دیگری دو جعبه کوچکتر پر از پول نقد و طلا و جواهرات گوناگون پیدا کردیم، پدر بلافاصله همه را جمع آوری کرده و درون ساک جای داد و از من خواست روی آن جعبه مربوط به جسد را بلافاصله بپوشانیم و همه جا را مرتب کنیم و به کار خود ادامه دهیم. من خواستم حرف بزنم ولی پدر بر سرم فریاد زد که تو همیشه کار را خراب کردی، باز هم میخواهی این شانس را از من بگیری! من سکوت کرده و در خاتمه فهمیدم که جواهرات و پولها تقریبا به 30 سال قبل مربوط است، البته پدر همه را قسمت کرد و بعد از 20 روز آپارتمان هم خرید و به من هم توصیه کرد با آن سهم خود، به نوعی در کاری سرمایه گذاری کنم.
راستش را بخواهید من هم آپارتمان خریدم، آن خانه را هم بعد از بازسازی به صاحب آن تحویل دادیم و مبلغ قابل توجهی هم گرفتیم و هر دو نفسی به راحت کشیدم، ولی من کم کم دچار نوعی دلهره و ترس شدم، انگار سایه ای مرا تعقیب میکرد، انگار کسی به گوشم زمزمه میکرد که چرا ماجرا را به پلیس اطلاع ندادی؟ چرا جنایتی را که امکان دارد مجریان آن در همان خانه باشند، رو نکردی؟ یکی دو بار با پدرم حرف زدم، از او خواستم نظری بدهد، برنامه ای پیاده کنیم، با پلیس حرف بزنیم ولی پدر می گوید اگر چنین کاری بکنیم باید جوابگو باشیم که چرا همان روز مراجعه نکردیم، از سویی شاید با دستگیری عامل آن جنایت معلوم شود مبالغ قابل توجهی پول و جواهر نیز آنجا بوده و باید ما جوابگو باشیم و به درد سر بزرگی دچار شویم من همچنان اصرار کردم ولی پدر فریاد زد همه بدبختی زندگی ما از تو می آید، از تو که همه دستمایه زندگی مان را به پسرخاله دزد خود سپردی و همه را نابود کردی از تو که سبب شدی خواهرانت به همسری مردانی در آیند که همه آینده آنها را نابود کردند و حالا تو میخواهی با این اقدام همه آرامش مرا در آخرین سالهای عمر از بین ببری. وقتی در خلوت خود می نشینم از سویی حرفهای پدرم را قبول دارم، چون واقعا او سالهای سال کار کرده، زحمت کشیده، دلش می خواست با آن دستمایه ایران، در اینجا مغازه ای باز کند؛ دلش میخواهد خود را بازنشسته کند ولی ممکن نشد، حالا هم با آن رویداد ظاهرا خیالش راحت شده، گاه که به سراغش می روم می بینم با دوستان خود خوش است، از جهت دیگر وجدانم ناراحت است چون فکر می کنم پشت آن جنایت، گروهی دست داشته اند که الان راحت برای خود زندگی می کنند درحالیکه باید در پشت میله های زندان باشند و من می توانم در افشای این جنایت و عاملین آن نقش داشته باشم. اینک درمانده ام، با خود گفتم از شما یاری بطلبم، به من بگویید واقعا چکنم. چه راهی را برگزینم که هم پدرم اذیت نشود و هم وجدانم راحت باشد.
ادوین- کالیفرنیا

روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به آقای ادوین از کالیفرنیا پاسخ میدهد
یک زمینه روانی بعلت خیانت پسرخاله در شما و “پدر” هر دو به گونه ای بوجود آمده است. پدر احساس می کند که در این دنیا به هیچکس نباید اعتماد کرد و حتی افراد نزدیک خانواده می توانند خیلی ساده و روشن به ریاکاری بپردازند. اما تعمیر یک خانه که حادثه ای ای شما را با ثروت قابل توجهی روبرو ساخته است چند جنبه مختلف را یادآور میکند. پرسش یکم این است که آیا سابقه تاریخی خرید و فروش این خانه چیست؟ یعنی این خانه اگر نوسازی نیاز به اینکه شما به زیربنای خانه دست بزنید نیازی نداشت. دوم اینکه پیدا کردن یک زن و وجود جواهرات با او و در کنار او نمی تواند فقط بدلیل جنایت باشد! یک جنایتکار به چه دلیل جنایت می کند و از پول و جواهر چشم می پوشد؟ بنظر می رسد که گونه ای وصیت و یا اعتقادات در این زمینه می تواند، مورد توجه قرار بگیرد. مسئله دیگر زمان مرگ این بانوست. بدن متلاشی میشود و تشخیص اینکه درچه موقعی فردی فوت شده است به وسیله متخصصین انجام می گیرد. پرسش دیگر اینکه اگر فردی به کشف گنج پرداخته است چه قوانینی دراین مورد وجود دارد؟ و یا دیدار از یک مقدار استخوان در زیرزمین چه وظیفه ای را به فرد کشف شده می دهد؟ برای یافتن راه حل ابتدا باید با یک وکیل متخصص در این زمینه مشورت کنید. اگر دشواری شما فقط احساس دلهره است با روانشناس ورزیده ای درباره اضطراب و نگرانی خود حرف بزنید و جلسه بگذارید.