1606-128

من و همسر ودختر و پسرم، از یک مهمانی بزرگ در سیاتل به خانه بر می گشتیم، که ناگهان یک اتومبیل با همه قدرت به پشت اتومبیل ما کوبید، همه مان از جا پریدیم. گرچه کسی زخمی نشد، ولی وحشت سبب شده بود همه می لرزیدیم همه از اتومبیل بیرون آمدیم، یک خانم جوان راننده آن اتومبیل بود، کاملا نشان می داد که به شدت مست است وقتی دهان باز کرد فهمیدم ایرانی است، مرتب می گفت مرا ببخشید، من نفهمیدم چه می کنم، یک پرنده جلوی پنجره اتومبیل پرید و من دستپاچه شدم، همه می دانستیم دروغ می گوید، پلیس آمد و فهمید که او مست است. اول همه مدارک شناسایی ما را رد و بدل کرد، با هم عکس هایی از صدمات وارده بر اتومبیل خود گرفتیم، من چند عکس هم با دوربین کوچکم از آن خانم گرفتم و بعد هم به او دستبند زدند و بردند.
وقتی وکیل ما شکایت ما را دنبال کرد، خبر داد که این خانم، برای سومین بار درحال مستی و مصرف مواد رانندگی کرده و خود بخود برای همیشه از رانندگی منع شده است، ما هم دیگر تماسی با آن خانم نداشتیم ولی این رویداد سبب شد تا ما بیشتر مراقب باشیم و در ضمن بدانیم درجمع ایرانیان هم کسانی هستند درحال مستی رانندگی می کنند و یک خانم ظاهر شیک و تحصیلکرده مثل آن خانم هم حتی سه بار چنین خطایی می کند.
چند ماه بعد از این حادثه، بدلیل یک سرقت شبانه از خانه ما، تصمیم گرفتیم به یک محله بهتری برویم، بعد از 2 ماه، یک خانه کوچکتر پیدا کردیم و خانه خود را فروختیم و زندگی تازه مان را در آن محله خوب شروع کردیم. یکبار که ما درخانه خود، خیلی محدود واحتیاط آمیز بساط چهارشنبه سوری راه انداخته بودیم، همسایه امریکایی مان به پلیس زنگ زد و با آمدن پلیس و آتش نشانی، ما تا حدی به دردسر افتادیم، ولی وقتی برایشان توضیح دادیم، حتی ویدیو و تصاویری از چهارشنبه سوری نشان دادیم، با گرفتن تعهد دست کشیدند و درغروب آنروز آن همسایه به سراغ مان آمد و ضمن عذرخواهی، گفت من از مراسم شما خبر نداشتم، وگرنه من هم به جمع تان می آمدم.
این شروع آشنایی ما با جری شد، یک مهندس ساختمان که وقتی فهمید من هم مهندس هستم، دوستی مان محکم تر شد، کم کم فهمیدم که جری دو بار به ایران و ترکیه سفر کرده و درباره تاریخ و سنت های ما تا حدی اطلاع دارد، با آمدن برادرم از لندن برای یک ماه و آشنایی او با خواهر جری، مسیر زندگی ما عوض شد، چون آندو عاشق هم شدند و قرار ومدار ازدواج گذاشتند و بعد با رفت وآمدهایی میان سیاتل و لندن، ما درخانه خود بساط عروسی شان را راه انداختیم و درواقع با خانواده جری فامیل شدیم و سال بعد چهارشنبه سوری را درخانه او برپا داشتیم. ما در طی 3 سال سفرهای کوتاهی با هم تنظیم میکردیم و به نقاط مختلف می رفتیم و در این میان مایک برادر همسر جری هم وارد جمع ما شد، او درپورتلند زندگی می کرد و خیلی به دختران ایرانی توجه وعلاقه نشان می داد بطوری که مرتب بمن می گفت پاتوق دختران ایرانی کجاست؟ من هم می گفتم دختران ایرانی را فقط در کالج ها و دانشگاه ها پیدا می کنی، مایک هم می گفت من صاحب 3 بادی شاپ هستم، دلم نمی خواهد با دختران تحصیلکرده ودارای مدارک بالای دانشگاهی ازدواج کنم چون در این مورد شاهد چند زندگی نافرجام بدلیل اختلاف تحصیل و شأن خانوادگی بودم.
ما مایک را با خود به جمع های ایرانی می بردیم، خصوصا به مناسبت نوروز، سیزده بدر و یا بعضی کنسرتهایی که در سیاتل برگزار می شد، مایک هم هر بار نا امید برمی گشت و می گفت همه دخترها یک نامزد، دوست پسر و یک همراه دارند. من هم یکی دو بار از آنها تعریف کردم نزدیک بود کارمان به دعوا بکشد. راستش این همه اشتیاق مایک، ما را به مرور واداشت تا در میان دوستان و آشنایان جستجو کنیم و یک دختر خوب برایش پیدا کنیم. تا دختر یکی از دوستانم از نیویورک آمد، یک هفته مهمان ما بود با مایک هم کلی گرم گرفت، بطوری که مایک به همسرم گفت، من این دختر را پسندیدم حاضرم با او ازدواج کنم. ما با آن دختر حرف زدیم گفت اگر دکتر، وکیل، یا بیزینس من موفق باشد حاضرم با او ازدواج کنم. بعد هم گفت بشرط اینکه با من به نیویورک بیاید. چون من از مادرم جدا نمی شوم خود بخود این خواسته با توجه به موقعیت مایک، شدنی نبود. مایک خیلی افسرده شد، ولی ما قول دادیم برایش یک همسر خوب ایرانی جستجو کنیم. درست یادم نیست. شاید هفت هشت ماهی گذشت، یک شب مایک خبر داد که با دختری ایرانی بسیار زیبا آشنا شده که ایده ال ترین است. همه ما خوشحال شدیم، قرار شد آخر هفته آن دختر را به خانه ما بیاورد.
آخر هفته، به مناسبت تولد همسرم ما پارتی برپا کرده بودیم، کلی دوستان و آشنایان هم آمده بودند، در نیمه های جشن بود که مایک با دوست دختر ایرانی اش وارد شد. من در همان نگاه اول آن خانم را شناختم، همان خانمی بود که درحال مستی به اتومبیل ما کوبیده بود و سابقه دو خلاف بزرگ دیگر را هم داشت. مسلما در آن زمان به زندان هم افتاده و از رانندگی هم منع شده بود.
همسرم او را نشناخت، ولی من دقیقا یادم آمده بود، حتی در دوربین قدیمی ام عکس هایی از او داشتم و فردا شب پیدایش کردم، ولی بهرحال من تصمیم گرفتم مایک را خبر کنم ولی آن شب امکانش بوجود نیامد، با خود گفتم باید مایک را خصوصی پیدا کنم و با او حرف بزنم. مایک بدلیل سرکشی به بادی شاپ هایش به پورتلند رفته بود من حتی به جری هم حرفی نزدم تا مایک برگردد و رو در رو با او سخن بگویم مایک برای یک هفته رفت و 3 هفته نیامد، من با خواهرش حرف زدم و پرسیدم مایک با دوست دخترش چه کرد؟ گفت تا آنجا که خبر دارم، عاشق اش شده و قصد ازدواج دارد. بازهم آن شب دهانم بسته شد و به انتظار مایک ماندم.
دو هفته پیش مایک خبر داد آخر هفته می آید و برایمان سورپرایز دارد، من وهمسرم خود را سرزنش کردیم که چرا از همان آغاز به مایک اطلاع ندادیم. بهرصورت مایک وارد شد درحالیکه با آن خانم ازدواج کرده بود، من در یک فرصت کوتاه تصمیم گرفتم حرف دلم را بزنم، ناگهان آن خانم یعنی ژیلا خانم جلوی من سبز شد و گفت چرا می خواهی خوشبختی مرا بگیری؟ من سالها دویده ام تا این مرد را پیدا کردم خواهش می کنم این وصلت را خراب نکن.
من دهانم بسته شد، ولی وجدانم شب و روز مرا آزار میدهد، بارها با خود گفته ام من در برابر مایک مسئول بودم، باید به او می گفتم، ولی به یاد حرفهای ژیلا می افتم و بر خود مهار میزنم، و اینک از شما می پرسم آیا من باید سکوت می کردم؟ یا همه چیز را پیشاپیش به مایک می گفتم؟ یا حداقل، امروز خانواده اش را در جریان بگذارم!
فریبرز – سیاتل

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی

به آقای فریبرز در سیاتل پاسخ میدهد

زندگی با دوستان و آگاهی از شرایط زیستی بانوئی که با او تصادف داشته اید شما را بر سر دو راهی قرار داده است. پیش از آن بهتر است به چند نکته توجه داشته باشیم. یکم آنکه در هر حادثه دادگاهی جرائمی که سبب میشود دادگاه برای شخص حکم تنبیه صادر کند صدور حکم جزو اطلاعات عمومی است. یعنی شما می توانید سابقه مربوط به رانندگی و یا زندانی شدن اشخاص و یا حوادثی از قبیل دزدی و قانون شکنی را خیلی ساده تر از طریق وکلا جویا شوید. بنابراین نمی توان تصور کرد که مایک ازین موضوع بی خبر باشد ویژه آنکه کار او سر وکار داشتن با ماشین های تصادفی است! مطلب دیگر سوءاستفاده از مواد است. سوءاستفاده از هر مواد و یا مشروب تا زمانی می تواند جزو اسرار مردم باشد که به زندگی دیگران خسارتی وارد نکرده باشد.
آنچه در اینجا قابل توجه است این است که شما با افرادی که وابسته به مایک باشند دوستی نزدیک دارید. معلوم نیست که تاکنون در این باره با هم گفت و گو نکرده باشند. نمی توان باور کرد که یک ایرانی و یا امریکایی در دنیای امروز با کسی وارد معامله و یا رابطه حتی عاشقانه و یا ازدواج بشود و از طریق اینترنت فرد مورد نظر را مورد بررسی قرار نداده باشد. با این همه اگر میدانید ژیلا همان بانوی معتاد به الکل و مواد است می توانید پرسش هائی را که مربوط به تصادف خودتان با او بوده است را لااقل با خود او مطرح کنید. شاید به شما بگوید مثلا دو سال در یک برنامه توانبخشی و درمانی شرکت داشته است و یا بتواند بنحو مقتضی نشان دهد که با گذشته های خود وداع کرده است . حرفهای شما با او میتواند خود بخود موقعیتی را بوجود بیاورد که آگاه شوید آیا مایک از ماجرای زندگی او باخبر است یا نه؟ در هرحال می توانید به ژیلا پیشنهاد بدهید که برای رفع هرگونه شبهه ای به روانشناس مراجعه کند و درصورتی که هنوز با مشکل روبروست لااقل به حل دشواری خود بپردازد زیرا دیر یا زود مایک به ماجرای زندگی او پی خواهد برد.