1464-55

1464-56

مهدی ذکائی
برای شرکت در یک میدیا کانونشن، که هرچند گاه یکبار برای ارتباط میان رسانه های مختلف بویژه رسانه های بین المللی تشکیل میشود، راهی سن دیه گو بودم، درست 3 سال پیش بود، قبلا با بیش از 20 روزنامه نگار غیرایرانی تلفنی حرف زده بودم، آنها می گفتند این کانونشن مهم ترین و مدرن ترین است، چون ژورنالیست ها را با آخرین پدیده های چاپ، سوشیال میدیا، ارتباطات سریع وآسان در سراسر جهان و همچنین آینده میدیا آشنا می کنند و در ضمن 4 نویسنده و ژورنالیست برنده جایزه پولیتزر، و نوبل هم در آنجا حضوردارند. برای من بعنوان یک ژورنالیست ایرانی که گستره اطلاعات و دانش ام در سطح جهانی آنچنان وسیع نیست و هنوز خود را یک شاگرد دنیای بزرگ میدیا می دانم، حضور در چنین رویدادی هیجان انگیز بود، با خودم بهترین مجلات جوانان را که با روی جلدها و مطالب گزیده بود، همراه داشتم، خوب می دانستم با دست پر بر می گردم.
در نیمه های راه، در مسیر فری وی، با توقف ناگهانی یک اتومبیل، نه تنها اتومبیل من، بلکه حداقل ده اتومبیل دیگر با ترمز شدید، از مسیر خارج شده وبعضی از آنها با هم برخورد کرده و حوادثی آفریدند ولی من خوشبختانه با تماس خیلی آرامی با دیواره فری وی، اتومبیل را متوقف کردم، ولی عینکم چنان با آن تکان شدید به سویی پرتاب شد که تقریبا خورد شده و غیرقابل استفاده شد.
من متاسفانه درون اتومبیل عینک یدکی نداشتم، بدون عینک چشمانم اصلا جلو را نمی دید، فقط سایه هایی جلوی چشمانم حرکت می کردند، ناچار بروی صندلی خود نشستم تا ببینم چه خواهد شد، در آن لحظه احساس خوبی نداشتم، اینکه عینک من، چه نقش مهم و حیاتی در زندگیم ایفا می کند و من بدون آن بکلی فلج می شوم.
با آمدن آمبولانس و آتش نشانی و پلیس، من برای یکی از افسران پلیس ماجرای خودم را توضیح دادم، خیلی متاسف شد و گفت معمولا باید در اتومبیل یک عینک اضافی داشته باشید. منظره جالبی نبود، که یک افسر پلیس سوار بر اتومبیل من شده و مرا بیک رستوران برساند و از آنجا تلفن بزنم و از خانواده و دوستان کمک بطلبم، ولی بهر صورت آرزوی حضور درکانونشن به دلم ماند، یک عینک یدکی برایم آوردند و من تقریبا غروب به خانه برگشتم.

1464-57

درست دو هفته بعد بود که به دیدار دکتر ابی سرودی دوست خوب و پزشک متخصص و بسیار ماهر رفتم، با لطف خانم رامش منشی دلسوز و مسئول اش، من تست هایی را گذراندم و در طی نیم ساعت درحالی اتاق عمل دکتر سرودی را ترک می گفتم که با حیرت همه جا را بدون عینک می دیدم، هنوز باورم نمی شد، بعد از چند دهه انتظار، من به آرزوی بزرگم رسیده بودم، بدون عینک همه جا، همه کس و همه چیز را می دیدم و دیگر ناچار نبودم حتی با عینک بخوابم، که در خواب همه چیز را واضح ببینم!
با این عمل بظاهر کوچک و سریع ولی بزرگ زندگی ساز دکتر سرودی، دنیای دیگری برویم باز شد هفته بعد به سینما رفتم، درون خانه ساعتها تلویزیون تماشا کردم، ساعتها نوشتم و نوشتم… بدون عینک.
اما چرا من هنوز عینک می زنم؟ نه اینکه دست های معجزه گر دکتر سرودی چیزی را کم گذاشته؟ نه اینکه در این مدت، دچار نقض و مشکلی شده ام؟ نه هیچکدام، من اینروزها یک عینک معمولی بدون هیچ شماره ای میزنم، چون کمتر کسی مرا بدون عین ک می شناسد، بقول دوستانم، وقتی چند دهه عینک زده ام، تصاویرم با عینک چاپ شده، مردم و دوستان و فامیل مرا با عینک دیده اند، اینک بدون عینک مرا نمی شناسند، باور کنید بارها امتحان کردم، از من سراغ مرا می گرفتند!
نمی دانم چگونه از دکتر سرودی تشکر کنم، که اگر اینک هر کانونشنی پیش آید، هر سفری پیش آمد، من بدون عینک دنیا را می بینم، و زیباتر هم می بینم، چون دستهای دکتر سرودی با خود اعجازی باورنکردنی دارد.